جنبش کارگری در آمریکا - پیشگفتار بر چاپ آمریکائی "وضع طبقه کارگر در انگاستان"

نوشتۀ: فریدریش انگلس
Write a comment

 

ترجمه بهمن شفیق

یادداشت مترجم:

این سومین باری است که به انتشار متن حاضر دست می زنم. بار اول ۲۰ سال قبل و در نشریه کمونیست٬ ارگان حزب کمونیست ایران و بار دوم  ۱۲ سال بعد در نشریه سیاست کارگری. اکنون٬ ۹ سال پس از انتشار دوم آن٬ یک بار دیگر دست به همین اقدام میزنم. به این دلیل خیلی ساده که نوشته حاضر و بحثی که انگلس بدان می پردازد٬ هنوز٬ و اکنون به مراتب بیشتر٬ موضوعیت دارد.

 

هنگام ترجمه و سپس انتشار این مقاله در دو نوبت قبلی٬ بحث نوشته حاضر بحثی بود کم یا بیش انتزاعی. هنوز جنبش کارگری ایران٬ علیرغم خیزشها و مبارزات بخشا قهرمانانه در آن سالها٬ به مثابه یک جنبش متمایز اجتماعی شکل نگرفته بود. زخمهای سرکوب سالهای آغازین دهه شصت هنوز التیام نیافته و جنبش دور تازه بالندگی خود را آغاز نکرده بود. بر همین اساس نیز مباحثه بر سر رابطه کمونیستها با کل جنبش کارگری مباحثه ای بود اساسا در عرصه نظری و بدون نتایج عملی بلاواسطه.

امروز اما اوضاع از بیخ و بن متفاوت است. جنبش به راه افتاده است و با دشواریهای فراوان در حال پیشروی است. این پیشروی تاکنون به ایجاد دو سندیکا و شکلگیری مجامع و محافل و انجمنهای صنفی متعددی منجر شده است و می رود تا با گسترش ارتباطات بین فعالین و رهبران عملی و واقعی تشکلهای کارگری و عطف توجه به مسائل عمومی تر جامعه٬ هیأت یک جنبش طبقاتی تمام عیار را به خود بگیرد. رهبران سندیکای کارگران شرکت واحد امروز به همان اندازه که به مبارزه در راه تثبیت سندیکای خود و دفاع از آن در برابر تهاجم همه جانبه دشمن طبقاتی می اندیشند٬ به همان اندازه نیز امر مبارزه کارگران نیشکر هفت تپه را امر خود به حساب می آورند و به همان اندازه نیز به سرنوشت مبارزات کارگران نساجی خامنه پرداخته و در پیشبرد آن تلاش می کنند. کارگران هفت تپه و خامنه و برقکاران کرمانشاه نیز متقابلا سرنوشت سندیکای واحد را سرنوشت خود می دانند. درک امر مشترک طبقاتی و نیاز کارگران به عمل متحد در مقابل دشمن متحد٬ آنان را هر چه بیشتر به این نتیجه می رساند که در قالب یک صف واحد در مقابل دشمن طبقاتی ظاهر شوند.

اوضاع امروز جنبش در ایران قطعا با وضعیت جنبش در آمریکا در زمان انتشار پیشگفتار حاضر از جانب انگلس یکسان نیست. با این حال نوشته انگلس نمونه بارزی از روش برخورد سوسیالیسم اصیل و طبقاتی به جنبش کل طبقه را به بهترین وجهی به نمایش می گذارد. انگلس این پیشگفتار را در پاسخ به تقاضای خانم ویشنوتسکی، مترجم انگلیسی کتاب "وضع طبقه کارگر در انگلستان" نگاشته است. ویشنوتسکی از انگلس خواسته بود که در این مقدمه نظرات هنری جورج، رهبر آن زمان کارگران نیویورک را نقد کند. انگلس اما مقاله را به ستایش از خیزش طبقاتی کارگران اختصاص داد و وحدت طبقاتی کارگران را به عنوان هدف و آرزویی که بیش از هر چیز در مبارزه اهمیت دارد، مورد ستایش قرار داد. او تنها در اشاره ای کوچک به نادرستی نظرات هنری جورج انتقاد کرده و بلافاصله همین انتقاد بسیار محتاطانه را نیز با دادن احتمال تغییر نظرات جورج در آینده تعدیل می کند. مهم تر این که انگلس به افشای هنری جورج دست نمی زند، محترمانه از او انتقاد می کند.  زبان انگلس در بیان این انتقاد سرشار از احترام عمیق به جنبش و به رهبران آن است. اهمیت موضوع زمانی بیشتر آشکار می شود که بدانیم هنری جورج نه تنها سوسیالیست نبوده و از اقتصاد بازار آزاد دفاع می کرده، بلکه حتی خود اصولا کارگر نیز نبود. با این حال انگلس در برخورد به جورج یک لحظه نیز این را از نظر دور نمی کند که او رهبر کارگران نیویورک است. احترام به هنری جورج برای انگلس، یار نزدیک مارکس و مبارز دیرینه انترناسیونال و بزرگترین اتوریته جنبش سوسیالیستی جهانی در آن زمان، چیزی نبود جز احترام به خود طبقه کارگر آمریکا. برخورد انگلس به شوالیه های کار از این نیز فراتر است. او نه تنها به آنان احترام می گذارد، بلکه آن جنبش را به مثابه تلاش اصیل طبقه کارگر آمریکا و جنبشی که با همه ضعفها و قدرتهایش آینده غرور آمیز طبقه کارگر آمریکا را نمایندگی می کند قلمداد نموده و به ستایش از آن برمیخیزد. او از "ضعفها و کجرویهای کوچک" شوالیه های کار صحبت می کند و یکی از این ضعفها در آن بود که شوالیه های کار با اعتصاب مخالف بودند و برای رسیدن به اهدافشان راه توافق با کارفرمایان را دنبال می کردند.  درباره چنین جنبشی است که انگلس می نویسد: « اين تشکل تنها پيوند کشوری است که آنها [یعنی کارگران] را با هم نگهميدارد، قدرتشان را به خود و دشمنانشان نشان ميدهد و آنها را با اميد غرورآميز پيروزيهای آينده سرشار ميکند». این سرود ستایش انگیز انگلس از خیزش طبقه کارگر آمریکا است.

جایی برای مقایسه روش اصیل، متین و طبقاتی انگلس با آنچه که بخشهای گسترده ای از چپ ایران نسبت به خیزش جنبش، از زمان ظهور سندیکای واحد به این سو، انجام داده اند و هنوز هم می دهند نیست.  چگونه می توان آن نجابت برخورد را با هتک حرمت آشکار و وقیحانه ای که در سالهای اخیر از جانب چپ نسبت به اصیل ترین رهبران جنبش کارگری ایران صورت گرفته است مقایسه کرد؟ چگونه می توان فحاشی های بی حد و حصر و اتهام زنی های قهارانه به اسانلو، مددی، حیات غیبی، نوروزی، میرزایی،  شهابی، باباخانی، رخشان، نیکوفر، نجاتی و دهها رهبر کارگری دیگر را با احترام انگلس به هنری جورج و به شوالیه های کار مقایسه کرد؟ نه حقیقتا جایی برای مقایسه نیست. کینه توزی پیگیرانه این چپ به جنبش مستقل کارگران و به ویژه به رهبران آنان که تماما کارگرند، تنها نشان داده است که این چپ و "سوسیالیسم" و "کمونیسم" ادعائی اش و خیل عظیم "صاحبنظر جنبش کارگری" و "فعال سوسیالیست جنبش کارگری"اش به این طبقه و به سوسیالیسم این طبقه تعلق ندارد. این چپ صدای فرزندان ناراضی طبقات حاکم جامعه است که لباس سوسیالیسم بر تن کرده است و مدال دروغین "فعال جنبش کارگری" بر سینه آویزان کرده است تا بهتر بتواند حق سهم خود را طلب کند. نه نوشته انگلس و نه کل ادبیات مارکسیستی ذره ای هم در ماهیت غیرکارگری این چپ و ضدیت آن با جنبش اصیل طبقاتی کارگران تغییر نمی دهد. بنابر این هدف از انتشار مجدد نوشته حاضر تأثیرگذاری بر این چپ نیست. هدف تنها آن است که یک بار دیگر روشن شود که کینه ورزی های این چپ غیر کارگری را با سوسیالیسم و کمونیسم نباید یکی پنداشت. امیدوارم که این بار آخری باشد که به انتشار این نوشته دست میزنم و جنبش بتواند در آینده ای نه چندان دور با صفوفی گسترده و محکم و با کمونیستهایی صدیق و متعهد به امر وحدت طبقه، خود را برای گامهای بزرگتر آینده آماده کند.

 

21 فوریه 2009

3 اسفند 87

***********************

 

ده ماه از زمانی که من به تقاضای مترجم، پیوستی بر اين کتاب[1] نوشته ام ميگذرد. در طی اين ده ماه در آمريکا انقلابی بوقوع پيوسته که در هر کشور ديگر حداقل به ده سال زمان احتياج داشت. در فوريه ١٨٨٥، افکار عمومی آمريکا متفق القول در اين نکته هم نظر بودند که: آمريکا بطور کلی فاقد طبقه کارگر - به مفهوم اروپايی آن - است و نتيجتا مبارزه طبقاتی بين کارگران و سرمايه داران، آنطور که کشورهای اروپايی را دو شقّه ميکند، در جمهوری آمريکا امری ناممکن است و بر همين اساس، سوسياليسم نهالی وارداتی است که نميتواند در زمين آمريکا ريشه بدواند. اما درست در همان زمان مبارزه طبقاتی آينده با اعتصابات کارگران معادن زغال پنسيلوانيا و بسياری از رشته های ديگر و علی الخصوص در تدارک جنبش هشت ساعت کار - در سراسر کشور - که برای ماه مه در نظر گرفته شده بود، و در ماه مه هم واقعا نتيجه داد[2]، سايه های عظيم خود را افکند. اين که من همان زمان اين علائم را بدرستی تشخيص داده بودم و اين که يک جنبش طبقه کارگر را در مقياس ملی پيش بينی ميکردم، خود را در "پیوست" من نشان ميدهد. اما آنچه که هيچکس نميتوانست پيش بينی کند اين بود که جنبش در چنين زمان کوتاهی با چنين قدرت غير قابل مقاومتی به راه خواهد افتاد، بسرعت آتش در جنگل خود را گسترش داده و جامعه آمريکا را تا بنيادهايش به لرزه در خواهد آورد.

 

واقعيت اينجاست، سرسخت و غير قابل انکار. اين که اين امر چه وحشتی را در ميان طبقات حاکم آمريکا دامن زده است، بطرزی جالب زمانی برايم روشن شد که خبرنگاران آمريکايی در تابستان گذشته مرا با ملاقاتشان مفتخر کردند. "حرکت جديد" آنان را در حالت ترس ناشی از درماندگی و حيرت قرار داده است. با اينهمه جنبش در آن زمان تازه در شُرُفِ آغاز بود و در طغيانهای مبهم و ظاهرا از هم گسيخته طبقه ای خلاصه ميشد که توسط ستمگری برده داری سياه و تکامل سريع صنعتی تبديل به پايينترين لايه جامعه آمريکا شده بود. اما قبل از پايان سال اين تکانهای سردرگم اجتماعی شروع به گرفتن جهت مشخص نمودند. حرکتهای خودبخودى و غريزی اين توده های انبوه کارگران در مناطق وسيعی از کشور، انفجار همزمان نارضايتی آنان از اوضاع اجتماعی فلاکتبار که در همه جا به يک شکل و به عللی يکسان رخ ميداد، آنها را به اين حقيقت واقف گردانيد که طبقه ای نوين و متمايز را در جامعه آمريکا تشکيل ميدهند. طبقه ای که بايد گفت از کارگران مزدی نسل اندر نسل پرولترها تشکيل ميشود. اين آگاهی در متن غريزه اصيل آمريکايی، آنها را بلافاصله به برداشتن گام بعدی در جهت رهايى شان سوق داد. اين گام تشکيل يک حزب سياسی کارگری با برنامه خاص خود بود که تسخير کاپیتول[3] و کاخ سفيد را هدف قرار ميدهد. در ماه مه مبارزات برای روزکار هشت ساعته، ناآراميها در شيکاگو و ميلواکی و جاهای ديگر و اقدامات طبقه حاکم برای سرکوب جنبش نوظهور کارگری توسط قهر عريان و قوه قضائيه خشن طبقاتی بوقوع پيوست. در ماه نوامبر حزب جوان کارگری در تمام مراکز بزرگ نيويورک سازمان يافت و در انتخابات شيگاگو و ميلواکی شرکت کرد[4]. تاکنون ماههای مه و نوامبر برای بورژوازی آمريکا فقط يادآور سررسيد اوراق قرضه دولتی آمريکا بود. اما از اين پس مه و نوامبر برای اينان همچنان يادآور روزهايی خواهد بود که در آن طبقه کارگر آمريکا سفته هايی را که از سرمايه داران داشت برای وصول ارائه نمود. طبقه کارگر در کشورهای اروپايی نيازمند سالها و سالها زمان بود تا بطور کامل اين حقيقت را درک کند که يک طبقه متمايز - و تحت شرايط اجتماعی موجود - دائمی را در جامعه امروزی تشکيل ميدهد. و باز هم سالها زمان لازم بود تا اين آگاهی طبقاتی آنها را بسوی متشکل کردن خودشان در يک حزب سياسی متمايز سوق دهد، حزبی مستقل از و در تقابل با تمام احزاب سياسی قديمی که توسط بخشهای مختلف طبقات حاکم بوجود آمده اند. اما در زمين مساعدتر آمريکا، جايی که بقايای قرون وسطايی راه را سد نکرده، جايی که تاريخ با عناصر جامعه مدرن بورژوايی آنطور که در قرن ١٧ تحول يافت، شروع ميشود، طبقه کارگر هر دوی اين مراحل تکامل خود را در عرض ده ماه طی کرد.

 

با اينهمه اين هنوز آغاز کار است. اينکه توده های کارگر اشتراک مشقات و منافع خويش و همبستگی شان را بمثابه يک طبقه در تقابل با تمام طبقات ديگر حس کنند، و برای مؤثر کردن و بيان اين احساس ابزار سياسی مرسوم در هر کشور آزادی را بکار اندازند، فقط اولين گام است. گام بعدی يافتن يک علاج مشترک برای اين دردهای مشترک و درج آن در برنامه حزب جديد کارگر است. و اين گام - مهمترين و دشوارترين گام در جنبش - هنوز بايد در آمريکا برداشته شود.

 

يک حزب جديد بايد يک برنامه متمايز اثباتی داشته باشد. برنامه ای که جزئيات آن ميتواند با تغيير شرايط و با تکامل خود حزب تغيير کند، اما با اينهمه برنامه ای است که در هر زمان حزب روی آن توافق دارد. مادام که چنين برنامه ای تهيه نشده يا در شکل ابتدايی اش وجود داشته باشد حزب جديد هم موجوديتی ابتدايی خواهد داشت. چنين حزبی ميتواند حزبی محلی باشد نه سراسری، بالقوه حزب باشد نه در واقعيت.

 

اين برنامه، شکل اوليه آن هر چه باشد، ميبايست در جهتی که از پيش ميتوان تعيين کرد تکامل يابد. عواملی که باعث پيدايش شکافی عميق بين طبقه کارگر و طبقه سرمايه دار شده اند، چه در آمريکا و چه در اروپا يکی هستند. ابزارهای پر کردن اين شکاف نيز به همين ترتيب در همه جا يکی است. در نتيجه برنامه پرولتاريای آمريکا در دراز مدت، در رابطه با هدف نهايی که بايد کسب شود، بايد با برنامه ای که بعد از شصت سال جدال و مباحثه مورد پذيرش توده های وسيع پرولتاريای رزمنده اروپا واقع شده است انطباق يابد. اين برنامه بعنوان هدف نهايی تصرف قدرت سياسی توسط طبقه کارگر بمنظور عملی کردن تصاحب مستقيم تمام ابزار توليد - زمين، راههای آهن، معادن، ماشين آلات و غيره - توسط کل جامعه و استفاده مشترک از آنها توسط عموم و برای بهره مندی عامه را اعلام خواهد کرد.

 

اما اگر حزب جديد آمريکا، به اعتبار واقعيت ساخته شدنش، خيال تصرف قدرت سياسی را، مثل همه احزاب در همه جا، دارد در عين حال بايد گفت که تا کسب يکپارچگی در مورد اينکه با قدرت بدست آمده چه بايد کرد بسيار فاصله دارد. در نيويورک و ساير شهرهای بزرگ شرق، طبقه کارگر خود را به شکل اتحاديه های صنفی سازماندهی کرده و در هر شهر مراکز پرقدرت "اتحاديه مرکزی کار" را بوجود آورده است. در ماه نوامبر گذشته اتحاديه مرکزی کار در نيويورک هنری جورج (Henry George) را بعنوان پرچمدار خود برگزيد و در نتيجه برنامه موقت انتخاباتی آن عمدتا مُلهَم از اصول عقايد وی است. در شهرهای بزرگ شمال غربی، مبارزه انتخاباتی بر مبنای يک برنامه کارگری تقريبا نامشخص انجام گرفت که تأثير تئوريهای هنری جورج در آن، اگر نگوييم هيچ، لااقل بسختی مشهود بود. و بموازات آنکه در اين مراکز بزرگ صنعتی و پرجمعيت جنبش نوين طبقاتی يک شکل سياسی بخود ميگرفت، ما در سراسر کشور شاهد دو سازمان کارگری وسيعا گسترش يافته هستيم: شواليه های کار (Knights of Labor) و حزب کار سوسياليست (Socialist Labor Party)[5]، که از اين دو تنها اين جريان دومی برنامه ای منطبق با نظرات مدرن اروپايی دارد، که در بالا ذکرشان رفت.

بین این سه شکل کم یا بیش معینی که جنبش کارگری آمریکا در قالب آنها در مقابل ما ظاهر می شود٬ اولین آن٬ یعنی جنبشی که در نیویورک توسط هنری جورج رهبری می شود٬ در لحظه حاضر اساسا اهمیت محلی دارد. بدون ترديد نيويورک مهمترين شهر در کشور است، اما نيويورک پاريس نيست و ايالات متحده هم فرانسه نيست. و به نظر من چنين ميرسد که برنامه هنری جورج در شکل کنونی اش برای پی ريزی يک جنبش فراتر از سطح محلی، و يا حتی برای يک دوره کوتاه گذرا در جنبش عمومی، بسيار محدود است و در بهترین حالت می تواند برای یک دوره کوتاه گذرا در جنبش عمومی نقشی ایفا کند. برای هنری جورج، سلب مالکيت زمين از توده های مردم مسبب اصلی و عام تجزيه مردم به ثروتمند و فقير است. اما اين از نظر تاريخی کاملا درست نيست. در جوامع کلاسيک عهد عتيق يا آسيايی، شکل مسلط ستمگری طبقاتی برده داری، يعنی تصاحب خود توده ها تا سلب مالکيت زمين از آنها بود. هنگامی که در دوره زوال جمهوری رُم، دهقانان آزاد ايتاليايی از مزارعشان خلع يد شدند، به طبقه ای از "بينوايان سفيد" تبديل گرديدند، که در دولتهای برده داری جنوبی اتحاديه آمريکا قبل از سال ١٨٦١ نيز وجود داشت. دنيای کهن ميان دو طبقه ناتوان از رهايی خويش، يعنی بردگان و بينوايان آزاد در هم شکست. در قرون وسطی نيز نه سلب مالکيت توده های مردم از زمين، بلکه برعکس الحاق آنان به زمين بود که مبنای ستم فئودالی قرار گرفت. دهقانان مزرعه خود را داشت، اما بعنوان سِرف و يا رعيت بدان وابسته بود و محکوم بود که به مالک زمين از کار و يا محصول خود سهميه بپردازد. تنها پس از آغاز عصر جديد، در حدود اواخر قرن پانزدهم بود که سلب مالکيت وسيع از دهقانان طبقه جديد کارگران مزدی را بنيان نهاد که مايملکی بجز نيروی کارشان ندارند و فقط با فروش اين نيروی کار به ديگران است که ميتوانند به حياتشان ادامه دهند. اما اگر سلب مالکيت از زمين اين طبقه را بوجود آورد، اين توسعه توليد سرمايه داری، صنعت و کشاورزی مدرن در سطح وسيع بود که آن را بازتوليد کرد و گسترش بخشيد و به آن هيأت يک طبقه متمايز، با منافع و رسالت تاريخی متمايز داد. تمام اينها مفصلا توسط مارکس تشريح شده است (سرمايه، جلد اول، فصل هشتم: انباشت باصطلاح اوليه). بنا به نظر مارکس، منشاء تضاد طبقاتی معاصر و فرودستی امروزين طبقه کارگر در سلب مالکيت وی از تمام وسايل توليد است که زمين هم طبيعتا در زمره اين وسايل توليد قرار دارد.

 

از آنجا که هنری جورج انحصار زمين را منشاء منحصر بفرد فقر و بدبختی ميشناسد، طبيعی است که راه علاج را نيز در بازپس گرفتن زمين توسط کل جامعه بيابد. حال، سوسياليستهای مکتب مارکس نيز خواستار تصاحب زمين، و علاوه بر آن تمام ديگر وسائل توليد توسط جامعه هستند. اما حتی اگر اين مسأله را مسکوت بگذاريم، باز هم هنوز يک اختلاف باقی ميماند. با زمين چه بايد کرد؟ سوسياليستهای امروز تا آنجا که مارکس آنها را نمايندگی ميکند، خواهان آنند که زمين به تصرف جمعی درآيد و برای استفاده عامه بطور جمعی روی آن کار شود، و عين همين اقدام در مورد تمام وسايل توليد اجتماعی ديگر مانند معادن، راههای آهن، کارخانه ها و غيره هم بعمل آيد. هنری جورج به اين اکتفا ميکند که پس از آنکه توزيع زمين تحت قواعد منظم درآمد و اجاره زمين، بجای آنکه مثل امروز به تملک خصوصی درآيد، در اختيار جامعه قرار گرفت، خود زمين مثل امروز به افراد اجاره داده شود. مطالبه سوسياليستها يک انقلاب کامل در کل نظام توليد اجتماعی را در بر ميگيرد. مطالبه هنری جورج، برعکس، شيوه توليد اجتماعی معاصر را دست نخورده باقی ميگذارد و در حقيقت از سالها قبل خواسته افراطی ترين جناح اقتصاددانان ريکاردويی بوده است. آنها نيز مصادره زمین و اجاره آن توسط دولت را مطالبه ميکردند.

 

طبيعتا اين فرضی نادرست خواهد بود که هنری جورج يک بار و برای هميشه حرفش را زده است. اما من موظفم تئوری او را همانطور که هست بررسی کنم.

 

دومين بخش بزرگ جنبش کارگران آمريکا را شواليه های کار تشکيل ميدهند. و بنظر ميرسد که آنها بيش از هر بخش ديگری خصلت نمای وضعيت کنونی جنبش باشند، همچنانکه بيشک تا اينجا قدرتمندترين شان نیز هستند. انجمن عظيمی که با  مجامع  بيشمارش در اقصی نقاط کشور گسترش يافته، تمام سايه روشن های نظرات فردی و محلی طبقه کارگر را زير چتر برنامه ای به همان نسبت ناروشن متحد مينمايد. همبستگی اين گرايشات بيش از آنکه محصول مرامنامه غيرعملی آنها باشد حاصل اين احساس غريزی است که نفس بهم پيوستگی آنها در راه آرمانهای مشترکشان آنان را به نيرويی عظيم در کشور تبديل ميکند. يک [پديده] متناقض اصيل آمريکايی که مدرنترين گرايشها را با ماسکهای قرون وسطايی ميپوشاند و دمکراتيک ترين و حتی سرکش ترين روحيات را پشت يک استبداد ظاهری اما در واقعيت فاقد قدرت پنهان ميکند. چنين است تصويری که شواليه های کار از خود به يک ناظر اروپايی ميدهد. اما اگر اجازه ندهيم که اين عجايب ظاهری مانع شوند، ميتوان در اين تجمع وسيع کارگری يک توده عظيم انرژی بالقوه را ديد که به آهستگی اما مطمئنا در حال تحول به نيرويی زنده است. شواليه های کار نخستين تشکيلات کشوری هستند که توسط کل طبقه کارگر آمريکا بوجود آمده است. منشاء و تاريخچه اينان، ضعفها و کجروی های کوچکشان، برنامه و مرامنامه شان هر چه که باشد آنها وجود دارند و عملا حاصل [فعاليت] کل طبقه کارگران مزدی آمريکا هستند. اين تشکل تنها پيوند کشوری است که آنها را با هم نگهميدارد، قدرتشان را به خود و دشمنانشان نشان ميدهد و آنها را با اميد غرورآميز پيروزيهای آينده سرشار ميکند. درست نيست که گفته شود شواليه های کار قابليت تکامل ندارند. آنها بدون وقفه يک روند کامل تحول و تکامل را طی ميکنند. يک توده موّاج و در حال تخمير از مواد بيشکل که در پی يافتن شکل و هيأتی متناسب با طبيعت ذاتی اش است. اين شکل به همان حتميّتی که تکامل تاريخی، مثل تکامل طبيعی، قوانين درونی خود را دارد، يافت خواهد شد. اينکه شواليه های کار در آن موقع نام فعلی خود را حفظ خواهند کرد يا نه اهميتی ندارد. اما برای يک ناظر خارجی روشن است که اين تشکيلات ماده خامی است که آينده جنبش طبقه کارگر آمريکا، و به همراهش آينده کل جامعه آمريکا، از درونش شکل خواهد گرفت.

 

سومين بخش [از جنبش طبقه کارگر آمريکا] حزب کار سوسياليست است. اين بخش فقط اسما حزب است، چرا که تاکنون در هيچ نقطه آمريکا واقعا نتوانسته است بمثابه يک حزب سياسی عرض اندام کند. بعلاوه اين حزب به درجه ای غريبه مينمايد، زيرا تا همين اواخر تقريبا منحصرا از مهاجرين آلمانی تشکيل ميشد که تنها به زبان خودشان تکلّم ميکنند و اغلب آشنايی کمی با زبان رايج کشور دارند. اما اگر اين حزب ريشه خارجی دارد، در عين حال به تجربه ای که طی سالهای طولانی مبارزه طبقاتی در اروپا بدست آمده و دانش شرايط عمومی رهايی طبقه کارگر مسلح است، تجربه و دانشی بسيار بالاتر از آنچه تاکنون کارگران آمريکايی کسب کرده اند. اين فرصت مناسبی برای پرولترهای آمريکاست که از طريق اين [حزب] ميتوانند دستآوردهای فکری و معنوی چهل سال مبارزه رفقای طبقاتی اروپايی خود را کسب کرده و از آنها برای تسريع پيروزی خود استفاده نمايند. چه، همانطور که پيشتر گفتم، در اين امر ترديدی نميتوان داشت که برنامه نهايی پرولتاريای آمريکا بايد در اساس مشابه برنامه پذيرفته شده از جانب تمام پرولتاريای مبارز اروپا باشد و چنين نيز خواهد شد. برنامه ای مانند حزب کار سوسياليست آلمانی-آمريکايی. اين حزب، در اين حد، وظيفه ايفای نقشی بسيار مهم را در جنبش دارد. اما آنها برای انجام چنين کارهايی ميبايست ظاهر غريبه خود را تا آخرين بقايايش بدور افکنند. آنها بايد تمام و کمال آمريکايی بشوند. آنها نميتوانند انتظار داشته باشند که آمريکايی ها به سراغشان بيايند. اين اقليت مهاجر است که بايد بطرف آمريکايی ها، يعنی اکثريت عظيم و اهالی کشور، برود. و برای اين کار آنها، بيش از هر چيز، بايد زبان انگليسی بياموزند.

 

پروسه ترکيب اين عناصر مختلف توده عظيم در حال جنبش - عناصری که در حقيقت با هم نا سازگار نيستند ولی بخاطر نقطه حرکتهای مختلفشان از هم بيگانه اند - چندی طول خواهد کشيد و بدون مقداری اصطکاک، آنچنانکه اکنون نيز در نقاط مختلف شاهدش هستيم، سپری نخواهد شد. فی المثل، شواليه های کار اينجا و آنجا در شهرهای شرقی درگير منازعه ای محلی با اتحاديه های صنفی سازمانيافته هستند. ولی اين اينگونه اصطکاک حتی در بين خود شواليه های کار، که ميانشان به هيچ وجه صلح و هماهنگی حاکم نيست، نيز وجود دارد. اينها نشانه های زوال نيستند تا مايه شادمانی سرمايه داران بشوند. اين چيزها فقط نشانه هايی دال بر اين هستند که صفوف بيشمار کارگران، که برای نخستين بار در مسيری مشترک به حرکت درآمده اند، هنوز بيان مناسب برای منافع مشترکشان، مناسبترين اشکال سازمانی برای مبارزه و نيز انضباط لازم برای کسب پيروزی را نيافته اند. اينها تا اينجا فقط نخستين سربازگيريهای توده ای برای جنگ بزرگ انقلابی هستند اين سربازانی که بطور محلی و مستقل از يکديگر برخاسته و مسلح شده اند همگی دارند برای ساختن يک ارتش واحد بهم نزديک ميشوند، بدون آنکه هنوز آرايشی منظم و نقشه ای مشترک برای نبرد داشته باشند. واحدهايی که به سمت نقطه ای واحد در حرکت هستند هنوز اينجا و آنجا با همديگر برخورد ميکنند، سردرگمی، مجادلات خشماگين و حتی تهديد به برخوردهای جدی ميانشان بوجود ميآيد. اما سرانجام اشتراک در هدف نهايی بر تمام مشکلات کوچک غلبه خواهد کرد. طولی نخواهد کشيد که اين گردانهای پرهياهو و متفرق در صفوف منظم٬ با سلاحهايی درخشان و سکوتی رعب آور آرایش جنگی به خود بگیرند. بهره مند از جنگجویانی جسور در پیش و از یک ارتش ذخیره بی تزلزل در پشت جبهه.

 

دستيابی به چنين نتيجه ای، اتحاد اين پيکره های متعدد مستقل در يک ارتش سراسری کارگری واحد تحت يک برنامه مشترک – حتی اگر ابن برنامه برنامه ای خام باشد٬ مهم این است که برنامه طبقاتی خود کارگران باشد -٬ اين است گام بزرگ بعدی که بايد در آمريکا برداشته شود. هیچ کس نمی تواند به اندازه حزب کار سوسياليست برای تحقق اين هدف و برای انطباق برنامه با اهداف نقش ایفا کند، مشروط بر آنکه تصمیم به اتخاذ همان تاکتیکی بگیرد که زمانی سوسياليستهای اروپايی، وقتی که اقليت کوچکی از طبقه کارگر را تشکيل ميدادند، اتخاذ نمودند. اين تاکتیک برای اولين بار در سال ١٨٤٧، در "مانيفست کمونيست" چنين بيان شد:

 

«کمونيست ها - اين اسمی بود که در آن موقع بر خودمان گذاشتيم و امروز نيز کنار گذاشتن آن را لازم نميدانيم - کمونيستها حزب خاصی در تقابل با ساير احزاب طبقه کارگر نميسازند.

 

آنها هيچگونه منافعی، که از منافع کل طبقه کارگر جدا باشد، ندارند.

 

آنها هيچ اصول فرقه ای مختص به خودشان را را بميان نميآورند که بخواهند جنبش پرولتری را در چهارچوب آن اصول بگنجانند.

 

فرق کمونيستها با ديگر احزاب طبقه کارگر در اين است که از طرفی، کمونيستها در مبارزات پرولترهای ملل گوناگون، مصالح مشترک همه پرولتاريا را صرفنظر از منافع ملی شان، مد نظر قرار می دهند  و از آن دفاع ميکنند، و از طرف ديگر در مراحل گوناگونی که مبارزه پرولتاريا عليه طبقه سرمايه دار طی ميکند، آنان هميشه و همه جا نمايندگان منافع کل جنبش هستند.

 

بنابراين کمونيستها از يکسو عملا پيشروترين و با عزم ترين بخش احزاب طبقه کارگر همه کشورها هستند، بخشی که هميشه ديگران را به پيش ميراند. [و از سوی ديگر] از نظر تئوريک، مزيت کمونيستها نسبت به توده عظيم پرولتاريا در اين است که آنان به روشنی مسير حرکت، شرايط و نتايج نهايی عمومی جنبش پرولتاريايی را درک ميکنند.

 

از اينرو، کمونيستها برای کسب خواسته های بلاواسطه و متحقق کردن منافع فوری طبقه کارگر ميجنگند، اما در عين حال آنها در جنبش کنونی، آينده آن را نيز نمايندگی و حراست ميکنند.»

 

اين آن روش مبارزه ای است که بنيانگذار بزرگ سوسياليسم مدرن، کارل مارکس، و همراه او من و سوسياليستهای همه ملتها که با ما کار ميکردند از بيش از چهل سال پيش تعقيب نموده ايم. اين روش ما را در همه جا به پيروزی رهنمون گرديده و باعث شده که امروز توده سوسياليستهای اروپايی، در آلمان و فرانسه، در بلژيک، هلند و سوئيس، در دانمارک و سوئد، اسپانيا و پرتقال، بمثابه يک ارتش واحد و زير يک پرچم مشترک مبارزه کنند.

 

**********

 

برگرفته از: جلد ۲۱ مجموعه آثار مارکس و انگلس٬ انتشارات دیتز برلین

بار اول مندرج در: کمونيست - ارگان مرکزى حزب کمونيست ايران، سال پنجم، شماره ٤٨ - مردادماه ١٣٦٧، صفحات ٢٤ تا ٢٦

بار دوم مندرج در: سیاست کارگری شماره ۲ – تیر ماه ۱۳۷۹

 


[1] پیوست مورد اشاره انگلس در فوریه ۱۸۸۶ نوسته سده بود. خانم فلورنس کلی ویشنوتسکی مترجم انگلیسی کتاب وضع طبقه کارگر در انگلستان و از فعالین حزب کار سوسیالیست از انگلس خواست که مقدمه ای بر چاپ آمریکائی کتاب بنویسد و در آن نظرات هنری جورج را نقد کند. انگلس فقط بخش کوچکی ار مقدمه را به نظرات هنری جورج اختصاص داد و توجه اصلی خود را بر نشان دادن اهمیت و موقعیت جنبش کارگری آمریکا متمرکز نمود. فرقه گرائی سالهای بعد در حزب کار سوسیالیست نشان داد که نگرانی انگلس در این زمینه بیمورد نبود.

[2] در روز اول ماه مه ۱8۹۶ اعتصاب عمومی چند روزه ای با شعار روز کار هشت ساعته در آمریکا به وقوع پیوست. اعتصاب مراکز مهم صنعتی را در برگرفت: نیویورک٬ فیلادلفیا٬ شیکاگو٬ لوئیزویل٬ سنت لوئیس٬ میلواکی و بالتیمور. نتیجه اعتصاب کاهش ساعت کار روزرانه برای ۲۰۰ هزار کارگر بود. کارفرمایان بلافاصله بعد از اعتثاب به ضد حمله دست زدند. پرتاب یک بمب به میان یک گروه پلیس در شیکاگو در تاریخ ۴ مه که به قصد اخلالگری و تخریب صورت گرفته بود٬ بهانه مناسبی به دست پلیس برای حمله به کارگران داد. صدها کارگر دستگیر شدند و محکمه ای صورت گرفت که در آن رهبران جنبش کارگری شیکاگو به زندانهای طولانی محکوم و ۴ تن از آنان در نوامبر ۱۸۸۷ اعدام شدند. دستاوردهای مه ۱۸۸۶ در سالهای بعد توسط کارفرمایان نابود شدند. اجلاس بین الملل سوسیالیست کارگران در سال ۱۸۸۹ در پاریس٬ در بزرگداشت همین اعتصاب کارگران در مه ۱۸۸۶ روز اول ماه مه را روز جهانی کارگر اعلام کرد.

[3] کاپیتول محل ساختمان کنگره آمریکا است.

[4] در جریان تدارک انتخابات محلی در پائیز سال ۱۸۸۶ در نیویورک٬ حزب متحد کارگران به منظور عمل مشترک سیاسی کارگران تشکیل شد. ابتکار تشکیل حزب از جانب انجمن مرکزی کارگران نیویورک بود که در سال ۱۸۸۲ از تجمع اتحادیه های کارگری این شهر تشکیل شده بود. بر اساس همین الگو در یک سلسله از شهرهای دیگر نیز چنین احزابی تشکیل شدند. در جریان انتخابات در برخی شهرها موفقیتهای چشمگیری به دست آمد. در نیویورک هنری جورج ۳۱ درصد آرا را به خود اختصاص داد و در میلواکی کارگران توانستند یک نماینده به سنا و شش نماینده به کنگره بفرستند.

[5] شوالیه های کار: سازمان مخفی ای از کارگران که در سال ۱۸۶۹ بنیانگذاری شد و در سال ۱۸۷۸ تبدیل به سازمانی قانونی گردید. اعضای آن را اساسا کارگران ساده تشکیل می دادند که بخش قابل توجهی از آنان سیاهپوست بودند. هدف سازمان تأسیس تعاونی های کارگری و کمک متقابل بین کارگران بود. این سازمان در فعالیتهای مختلف کارگری شرکت می کرد٬ رهبری آن اما به طور اصولیمخالف هر گونه شرکت کارگران در مبارزه سیاسی و خواستار همکاری طبقاتی بود. در سال ۱۸۸۶ رهبری سازمان تلاش کرد مانع اعتصابات وسیع کارگری شود و اعضای خود را از شرکت در اعتصاب منع نمود. با این حال اعضای ساده آن وسیعا در اعتصابات شرکت کردند. بعد از آن شوالیه های کار بتدریج نفوذ خود را از دست داد و در سالهای پایانی دهه نود سازمان به طور کامل منحل شد.

حزب کار سوسیالیست: در سال ۱۸۷۶ از وحدت بخش آمریکای انترناسیونال اول و تعدادی از سازمانهای سوسیالیستی دیگر آمریکا تشکیل شد. اکثریت اعضای آن را مهاجرین (بیش از همه آلمانیها) تشکیل می دادند که از کمترین ارتباطات با کارگران آمریکائی برخوردار بودند. در دروم حزب مبارزه ای بین دو گرایش لاسالی ها و جناح مارکسیست – که در رأس آن اف. ا. زورگه دوست مارکس و انگلس – قرار داشت٬ در جریان بود. برنامه حزب ایجاد جامعه سوسیالیستی را هدف قرار داده بود. روش فرقه گرایانه حزب در برخورد سازمانهای توده ای مانع از آن شد که حزب به جریانی نیرومند تبدیل شود.

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر