بازگشت پرولتاریائی گری: ملاحظاتی انتقادی بر دولت ملی، سرمایه جهانی و انقلاب از دیدگاه آنارکوسندیکالیسم (بحثی از دهه نود)

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

تأکید روت بر جهانی شدن سرمایه و یکسان سازی کارگران در سطح جهانی و هم فقدان نقش دولت ملی بنظر من مطلق نمودن یک روند موجود و واقعی در جامعه سرمایه داری است. این روند بنظر من چیز جدیدی نیست و از همان اوایل قرن بیستم در جوامع سرمایه داری عمل می کرده است. ... گرایش سرمایه به سمت جهانی شدن با منطق رقابت در تعارض دائمی قرار دارد و بویژه در دوره هائی که رقابت بین سرمایه های متعدد افزایش می یابد، سرمایه هر چه بیشتر در بلوکهای رقیب متشکل می شود که دولت ملی یکی از اصلی ترین اشکال سازمانیابی سرمایه در مقابل سرمایه های رقیب را تشکیل میداده و هنوز هم می دهد.

 

درباره نوشته حاضر:

مطلبی که در دست دارید در فروردین سال 1373، آوریل 1994 برای اولین بار در شماره 13 نشریه انترناسیونال، ارگان حزب کمونیست کارگری ایران به چاپ رسیده است. همانطور که از توضیح آغاز نوشته بر می آید، مطلب بخشی از نامه مفصل تری بود که آن زمان برای منصور حکمت نوشته بودم که سردبیری انترناسیونال را بر عهده داشت. نگارش این نامه تلاشی بود از جانب من برای جلب توجه حزب به برخی از مسائل گرهی آن دوران. 

اما این تلاش در همین حد متوقف ماند. حرکت سالهای بعد در حزب کمونیست کارگری به سمت دیگری جهتگیری نمود که آن را به تفصیل در گفتگوهای پیرامون دهه از دست رفته (بخش 1، بخش 2 و بخش 3) عنوان کرده ام. خود من نیز متأسفانه مطالعات در زمینه مباحث نوشته حاضر را برای دورۀ مورد بحث کنار گذاشتم و در چهارچوب فعالیتهای حزبی به عرصه های دیگری از فعالیت پرداختم که عملا در جهت پاسخگوئی به مصافهای کمونیسم قرار نداشت. تناقضی که سرانجام با خروج از آن حزب در سال 1999 پایان یافت.

این که چرا امروز مجددا نوشته حاضر را منتشر میکنم نه به دلیل صرفا بازنشر یک نوشته قدیمی، بلکه به دلیل اهمیت امروز مباحث مندرج در آن است. نوشته در بررسی صف بندیها به سالهای میانی دهه نود قرن پیش می پردازد. از این نقطه نظر بسیاری چیزها تغییر کرده است. تریدیونیونیسم آلمانی در سالهای حاکمیت سوسیال دمکراسی به ابزار آشکار تحمیل بیحقوقی مطلق به بخشهای وسیعی از طبقه کارگر بدل گردیده و اتحادیه های کارگری آلمان امروز نه فقط در مقام ارگانی برای سازماندهی مؤثرتر استثمار عمل می کنند، بلکه همچنین به ابزارهائی در خدمت آشکار توسعه طلبی و جنگ طلبی بورژوازی آلمان بدل شده اند.  

ارزیابی نوشته از جریان مورد بحث نیز ارزیابی دقیقی نیست. موضوع نوشته معرفی انتقادی جریانی است که در آن سالها با ادبیاتی انقلابی در آلمان ظهور کرده بود و با نقد تریدیونیونیسم آلمانی دیدگاهی انقلابی را به میان می کشید. ظهور این جریان از جانب من به بعنوان ظهور گرایشی رادیکال در درون جنبش کارگری ارزیابی می شد و این در نوشته نیز منعکس است. امروز و با نگاهی تاریخی به آن مباحثات روشن است که آنچه در نوشته به عنوان عروج رادیکالیسمی نو در جنبش کارگری مورد بحث قرار گرفته بود، در واقعیت نخستین نشانه های عروج جنبشهای آنتی گلوبالیزاسیون در سطح جهانی بود که با جنبش سیاتل در سال 1998 به عنوان پدیده ای در سطح جهانی تثبیت شد و با جنبش وال استریت در سال 2011 به فرجام انقلابیگری خویش رسید و اکنون یا در جنبشهای پارلمانتاریستی چپگرائی مثل پودموس در اسپانیا و سیریزا در یونان تداوم می یابد و یا در قالب دستجات و گروهبندیهای آشکارا ضد کمونیستی منتسب به آنارشیسم نوع بوکچینی و کاسترویادیسی که در شعار چپند اما در عمل مجریان طرحها و برنامه های بورژوازی ترانس آتلانتیک و بویژه فراکسیون لیبرتارین های آن بلوک بندی. تشخیص این جهتگیری در زمان نوشتن مطلب حاضر شاید امکانپذیر بود، اما کاری بود دشوار.

اما آنچه به نوشته اهمیتی برای امروز می دهد تأکید بر این ارزیابی ها نیست. همانطور که در عرصۀ عملی تعلق جریان مورد نقد نوشته به جنبش در حال عروج آنتی گلوبالیزاسیون برای من روشن نبود، این نیز برای من روشن نبود که مباحث نظری جریان مورد نقد نیز منحصر به آن جریان نبودند. مفاهیم کلیدی جریان مورد نقد نوشته حاضر تماما همانهائی هستند که در سالهای بعد توسط نظریه پردازان مختلفی و در قالبهای متفاوتی ارائه شده اند. نابودی دولت ملی، اقتدار مطلق سرمایه داری جهانی، جهانی شدن مطلق انباشت سرمایه و غیره تماما مفاهیمی اند که هم در بحثهای هاردت و نگری در کتاب امپایر و هم در نوشته های مکاتب دیگری از قبیل متأخرین مکتب توسعه از قبیل سمیر امین و یا نظریه پردازانی مثل جان هالووی و موشه پوستون به میان کشیده شده اند. عناصر مشترکی با همین مباحث  را نزد نظریه پردازان دیگر چپ، چه از مارکسیسم آکادمیک دیوید هاروی تا آنارشیسم ضد کمونیستی بوکچین و کاسترویادیس نیز می توان یافت.

در عین حال بر وجه دیگری از نوشتۀ کوتاه حاضر نیز باید تأکید کرد که آن را از ادبیات رایج چپ، چه در آن زمان و چه امروز، متمایز میکند و آن رویکرد نوشته، یا متدولوژی آن در برخورد به پدیده های اجتماعی به عنوان پدیده های تاریخی-مشخص است. نوشته از احکام عام حرکت نمی کند و نقد ایدئولوژی برای آن نقطۀ عزیمت نیست. نوشته در تلاش برای شناخت پدیده ای معین است و به این منظور نخست به ارائه تصویر فشرده ای از روابط اجتماعی ای می پردازد که که آن پدیده معین در درون آن شکل گرفته اند. معرفی تأئید آمیز سردبیر انترناسیونال در عین حال با معرفی نوشته به عنوان "توصیف موجز و بسیار گویائی از برخی گرایشات مهم در جنبش کارگری آلمان" نوشته را تا سطح یک گزارش تقلیل می دهد و روش تقریب نوشته به موضوع را از دید پنهان می کند. همین روش تقریب است که در ادامه به تعمیق نقد کمونیستی به جهان معاصر و از جمله به جدائی نویسنده از حزب کمونیست کارگری نیز منجر شد.

آنچه در نوشته حاضر آمده است چیزی بیش از خطوط مقدماتی یک نقد نیست. نقدی که تلاش خواهم کرد در آینده نه چندان دور آن را تدوین کنم و بویژه به تغییر شکل نظریه پردازان اصلی آن از قبیل نگری و سمیر امین و هاروی در برهه زمانی سه دهه اخیر بپردازم.

نوشته بدون هیچ دخل و تصرفی و همانطور که بود منتشر می شود. فقط در مواردی توضیحاتی را برای روانتر شدن متن اضافه کرده ام که همه آنها را در [] قرار داده ام. در آخرین پاراگراف متن نیز عبارت "کمونیسم کارگری" با واژه "کمونیسم" جایگزین کرده ام.  عنوان نوشته در چاپ اول نیز همانی است که در زیر می بینید.

بهمن شفیق

خرداد 94، ژوئن 2015

 

آنارکو سندیکالیسم و جنبش کارگری آلمان

نظری اجمالی به نظرات کارل هاینز روت

توضیح: این مطلب بعنوان مقاله ای برای چاپ نوشته نشده است، بلکه بخشی از یک نامه شخصی بهمن شفیق به سردبیر انترناسیونال است. از آنجا که این نوشته حاوی توصیف موجز و بسیار گویائی از برخی گرایشات مهم در جنبش کارگری آلمان است، با کسب اجازه از نویسنده به چاپ آن اقدام میکنیم. – انترناسیونال

 

... لازم میدانستم کمی در مورد اوضاع آلمان بنویسم. تحولاتی که امروز در جریان است حقیقتا جالب است و توجه هر چه بیشتر ما را می طلبد. قبلا هم گفتم که صف بندی نیروها در حال تغییر است. از نقطه نظر ما جالب ترین مؤلفه در این تغییرات رشد مجدد گرایش آنارکوسندیکالیستی-آنارکوکمونیستی در جنبش کارگری آلمان است. بدون تردید این تحول هم در تغییرات مادی چند سال اخیر ریشه دارد (از جمله در شد تولید لاغر lean production و انتقال تولید از مراکز بزرگ تولیدی به مؤسسات کوچکتر و به تناسب آن کاهش کمی تعداد کارگران تحت پوشش قراردادهای تعرفه مراکز بزرگ و افزایش چشمگیر تعداد کارگران فاقد تأمینات اجتماعی مستقر در قراردادهای تعرفه، انتقال تولید به کشورهای بلوک شرق سابقدر همسایگی آلمان، جمهوری چک و لهستان، عقلانی کردن و مدرنیزه کردن تولید همراه با بیکارسازیهای وسیع، کاهش و حذف خدمات اجتماعی و افزایش مالیاتها و عوارض و ...) و هم در تحولاتی که به تناسب آن در تریدیونیونیسم آلمانی به وقوع پیوسته است. روند گرایش به راست در تریدیونیونیسم آلمانی سرعت جشمگیری به خودش گرفته است. اتحادیه های آلمان که ظرف چند سال گذشته توانسته بودند کم یا بیش موقعیت قدرتمند خود را حفظ کنند، در برخورد به وضع جدید و تعرض همه جانبه بورژوازی هر چه بیشتر در صدد انطباق خود با استراتژی سرمایه بر آمده اند.

جوهر اساسی تاکتیک اتحادیه ها در این است که انجام تغییرات در ساختار اشتغال و بازار کار آلمان برای حفظ قدرت رقابت با صنابع خارجی اجتناب ناپذیر است. بنا بر این مسأله این است که آیا این تغییرات از بالای سر اتحادیه ها صورت میگیرند و یا با مشارکت اتحادیه و در نتیجه حفظ حداکثر ممکن دستاوردها بویژه برای کارگران شاغل. در سطح سیاسی سوسیال دمکراسی بیانگر این استراتژی است و خود را صالح تر از احزاب محافظه کار در انجام تغییرات مورد اشاره میداند. جناح راست اتحادیه ها، اتحادیه شیمی و معدن، بطور کامل این تاکتیک را عملی کرده اند. آنها در قراردادهای امسال اصول اساسی جنبش اتحادیه ای را بخشا کاملا زیر پا گذاشته اند. از جمله مزد برابر در ازاء کار برابر. در قرارداد شیمی بیکاران با سابقه بیکاری بیش از شش ماه می توانند با 90 درصد دستمزد استخدام شوند. علاوه بر آن به جای زمان کار رایج 37.5 ساعد در هفته، قرارداد کریدور معینی را در نظر میگیرد به نام کریدور زمان کار که کارفرما را مجاز میکند، بسته به میزان مورد نیاز تولید از 35 ساعت تا 40 ساعت زمان کار هفتگی را رایج کند بدون آن که از نظر مالی فشاری را تحمل کند. یعنی 2.5 ساعت کاهش زمان کار به همین میزان کاهش دستمزد را همراه خواهد داشت و اضافه شدن زمان کار تا 40 ساعت همراه با پرداخت اضافه کاری رایج نخواهد بود و همان مزد عادی برای این 2.5 ساعت اضافه پرداخت خواهد شد. بعبارتی اتحادیه شیمی در کنار بازار اول کار – شامل کارگران تحت پوشش قراردادهای تعرفۀ تاکنونی – ایجاد بازار کار دوم – یعنی کارگران با دستمزد کمتر – را رسما پذیرفت.

اتحادیه های "چپ" مثل متال و خدمات عمومی نیز در اساس در همین راستا حرکت می کنند. منتها سرعت و کیفیت حرکت آنها متفاوت است و در عرصه های دیگری هم خود را نشان مید هد مثل کاهش ساعت کار همراه با کاهش دستمزد. در کنار این مسائل بورژوازی رسما از بازار کار دیگری صحبت میکند که برای بیکاران در نظر گرفته می شود و بر این اساس بیکاران در کارهای فصلی و یا دائمی با مزد 25 مارک در روز (علاوه بر پول بیکاری) قرار است به کار گرفته شوند.

در سطح نظری نیز گردش به راست در اتحادیه که از دهه هشتاد شروع شده بود، با سرعت بی نظیری به فرجام خود نزدیک می شود. در کنفرانس پائیز سال گذشته انستیتوی اقتصادی - اجتماعی  WSI ، وابسته به اتحادیه سراسری کارگران آلمان، د گ ب، تقریبا کلیه سخنرانان از ضرورت ایجاد تغییرات لازم در اقتصاد آلمان از طریق سیاستهای مونتاریستی صحبت کردند و یکی دو نفری که از ضرورت دخالت مجدد دولت در اقتصاد و ارائۀ برنامه های کنترل و هویت اقتصاد توسط دولیت و سیاست ایجاد اشتغال حرف زدند، در اقلیت مطلق بودند. بعبارتی دیگر اگر زمانی درگیری نظری درون اتحادیه ها بین طرفداران کینز و ارتدکس های متکی به نظرات مارکس صورت میگرفت، امروز دیگر این جدال بین طرفداران مکاتب اقتصادی نئولیبرال از یک سو اقلیتی از طرفداران کینز از سوی دیگر در جریان است. روشن است که "طرفداران مارکس" در اپوزیسیون اتحادیه نیز در چه وضعی قرار میگیرند. حداکثر افق آنها نیز دفاع از طرحهای کینزیانیستی و تقویت آن اقلیت مورد اشاره است.

بر چنین زمینه ای است که فاکتور سومی در این معادلات وارد شده است: آنارکو سندیکالیسم. برخلاف اپوزیسیون اتحادیه ای که از طرفی خواهان سیاستهای مبارزه جویانه در اتحادیه و در سطح سیاسی نیز خواهان برکناری دولت محافظه کار و روی کار آمدن ائتلاف سبز-سرخ در انتخابات پائیز 1994 است، آنارکوسنیدکالیسم خواهان سازماندهی مبارزات خارج از چهارچوب اتحادیه است. متفکر اصلی این گرایش – که خود گرایشی ناهمگون است – کارل هاینز روت Karl Heinz Roth نام دارد.  وی تزهای خود را برای اولین بار در جریان کنگره وسیع ماهنامه چپ کنکرت در ژوئن سال گذشته در هامبورگ مطرح کرد (در حاشیه بگویم که خود این کنگره از تحولات مهم سال گذشته بود. در حالی که برگزار کنندگان انتظار شرکت حداکثر چند صد نفر را داشتند، بیش از دو هزار نفر در این کنگره شرکت کردند که بخش عظیمی از آنها پشت در ماندند).

روت معتقد است سرمایه داری در سطح جهانی در کار بازسازی تولید پسا فوردی Postfordism و گذار به سیستم تولیدی تویوتیسم است. عنصر اصلی در این گذار، گذار از تولید انبوه با سیستم کار تایلوریستی به تولید لاغر است. تولید انبوه جای خود را به تولید سر وقت Just in Time و کارخانه های بزرگ جای خود را به مجموعه ای از مؤسسات کوچک می دهند که در بدترین شرایط وابستگی به کارخانجات اصلی قرار میگیرند و بدترین شرایط استثمار در آنها جاری می شود. علاوه بر این جهانی شدن سرمایه این امکان را فراهم می کند که تولید در اسرع وقت از کشورهای پیشرفته به کشورهای جهان سوم و یا شرق اروپا منتقل شود. مؤلفه دیگر این تحولات پیدایش قشر وسیعی از "کارگران مستقل" است، از راننده تاکسی و کامیون گرفته تا کسانی که در بازار کامپیوتر سازی مشغول فعالیت می شوند. در اثر این تحولات در سطح جهانی بنوعی یکسان سازی زندگی و کار کارگران عملی می شود. در کشورهای پیشرفته انبوه وسیعی از بیکاران و "کارگران مستقل" شکل میگیرند که در بازارهای دوم و سوم کار با شرایطی مشابه کارگران کشورهای جهان سوم به کار گرفته می شوند و یا خود بیرحمانه به استثمار از خود می پردازند. در کشورهای جهان سوم هم جزایر کوچکی از تولید به وجود می آید که در سیستم جهانی تقسیم کار کنسرنهای بزرگ فراملیتی قرار می گیرند. مابازاء سیاسی این وضعیت کاهش قدرت و خاصیت دولت ملی . واگذاری فونکسیونهای اصلی تصمیم گیری به بازارهای مالی و کنسرنهای بزرگ فراملیتی است. بر این اساس اولا ما در دوره حاضر شاهد بازگشت پرولتاریائی گری Proletarität در کشورهای پیشرفته و جایگزینی "جامعۀ کارگری ادغام شده" [در نظم] Integrierte Arbeiterschaft توسط این پرولتاریائی گری هستیم؛ ثانیا امکان و دوران تعیین سیاست پرولتاریائی در سطح ملی به سر آمده و پروژه های رفرم در سطح ملی دیگر فاقد هر گونه زمینه مادی هستند؛ ثالثا سیاست سوسیالیستی در دوره حاضر یعنی سیاست کارگری و بالعکس؛ رابعا اتحادیه ها در جریان تغییرات حاضر نه نیروئی در مخالفت با آن، بلکه بعنوان فاکتور نظم به حساب می آیند و باصطلاح کشتی در حال غرق شدن هستند. سیاست سوسیالیستی نه از درون اتحادیه ها، بلکه از بیرون آن قابل اجراست. [و سرانجام] خامسا چپ از این تحولات عقب مانده است و هنوز نگران هویت خودش است.

پاسخ های عملی روت در شرایط حاضر عبارتند از ایجاد مخافل پرولتاریائی در سطح محلی و ایجاد پیوند بر اساس افق ضد سرمایه داری بین تشکلهای محلی از قبیل کمیته های بیکاران، کمیته های ضد فاشیستی، زنان و غیره. در درون هسته اصلی کارگران صنعتی نیز باید یک هسته میلیتانت کارگران را در سطح واحدها سازماندهی کرد. نزدیک نمودن و ایجاد پیوند بین این "محافل پرولتاریائی" در سطح منطقه ای و جهانی قدمهای بعدی است که باید برداشت.

اینها خلاصه نظریات روت در تزهای وی بودند. این نظرات از جانب گروههای مختلف چپ مورد نقد و بررسی قرار گرفته اند. عده ای روت را متهم می کنند که وی اقشار حاشیه ای را مبداء عزیمت و مورد توجه اصلی اش قرار داده و نقش کارگران صنعتی را نادیده می گیرد. طبق این نظر هنوز کشمکش اصلی (در آلمان) بین کارگران و سرمایه داران انجام نگرفته و در راه است و آنچه روت از آن بعنوان فاکتهای موجود یاد می کند تنها روندها و تندنسهائی هستند که هنوز به مرحله عمل در نیامده اند. روت به این متهم می شود که مبارزه ای را که [هنوز] در جریان است شکست خورده معرفی میکند. از نظر تئوریک نیز روت روند یکسان سازی طبقه کارگر را مطلق نموده و بین امکان تئوریک سرمایه گذاری در نقاط مختلف دنیا و واقعیت عملی آن تفاوت قائل نمی شود و روند تشدید اختلاف بین شمال صنعتی و شرق و جنوب را نادیده می گیرد. علاوه بر آن هنوز در سطح ملی ظرفیت مبارزه برای رفرم موجود است.

جریانات سنتی آنارشیستی و آنارکو کمونیستی در مقابل روت را متهم می کنند که نقش کارگران صنعتی را پر بها داده و ظرفیت انقلابی اقشار حاشیه ای را دست کم می گیرد.

واقعیت این است که نظرات روت و طرح وسیع آن تنها در متن رشد گرایشات رادیکال در جنبش کارگری قابل درک و بررسی است. گذشته از انعکاس وسیع این نظرات در نشریات چپ، در برخی شهرهای مهم آلمان هم شخصا مشاهده کرده ام که این نظرات واقع ذهن جمع قابل توجهی از فعالین جنبش کارگری را به خود مشغول کرده است. از این که این موضوع تا چه حد در سطح آلمان مطرح باشد، هنوز تصویر دقیقی ندارم ولی با توجه به این که برای مثال در جلسه ای که روت برای طرح نظراتش گذاشته بود، بیش از 150 نفر شرکت کردند و انعکاس بحث در نشریات چپ، می توان گفت که لااقل در سطح بخشی از فعالین جنبش کارگری این مباحثات جدی گرفته می شود.

در مورد خود این نظرات نیز به نظر من آنچه برای ما اهمیت درجه اول دارد خصلت انقلابی این نظریات است. روت طرفدار رفرم نیست، طرفدار انقلاب است و این در جامعه حاضر واجد اهمیت فوق العاده است. تا جائی که به پایه های تئوریک تزهای وی بر میگردد، به نظر من اولا این نظرات دارای جنبه شدیدا سوبژکتیویستی هستند. روت حرکت سرمایه در سطح جهانی را معادل حرکت کنسرنهای فراملیتی ارزیابی می کند. تا جائی که به سرمایه تولیدی بر میگردد، حرکت سرمایه نیازمند ملزومات معینی است که دستمزد پائین تنها یکی از این ملزومات است. وجود یک شبکه کارآ و مؤثر ارتباطی و حمل و نقل، دوری و نزدیکی به صنایع وابسته دیگر (صنایع تحویل دهنده مواد اولیه و قطعات نیم ساخته و همچنین صنایع تحویل گیرنده فرآورده ها) و بازارهای مصرف، درجه آموزش و تخصص نیروی کار، قوانین و مقررات مالی و سرانجام ثبات سیاسی از جمله عواملی هستند که در جابجائی سرمایه تولیدی نقش مؤثر ایفا می کنند. بر اساس همین فاکتورها و عوامل است که در خود کشورهای صنعتی نیز مراکز صنعتی بطور کاملا یکسان در سطح کشور پراکنده نیستند، بلکه در مناطق صنعتی متمرکزند. در آلمان این مناطق عبارتند از هامبورگ، منطقه روهر (شامل کلن، دوسلدورف، دورتموند، دویبورگ، بوخوم و ...)، منطقه فرانکفورت و منطقه اشتوتگارت و منطقه مونیخ. علاوه بر آن صدور سرمایه تولیدی نیز به طور عمده یا در درون خود کشورهای صنعتی پیشرفته انجام می شود و یا در کشورهائی که از ساختار صنعتی نیرومندی برخوردارند و در رابطه با بازارهای منطقه ای نقش برجسته ایفا می کنند مثل سنگاپور، کره جنوبی، چین و یا در مناطق حاشیه [خود] کشورهای صنعتی [قرار دارند] مثل مکزیک (ماکیلادوراها)، جمهوی چک و لهستان.

بخش عظیمی از کشورهای جهان فاقد امکانات لازم برای جلب سرمایه تولیدی هستند و به همین دلیل نیز تاکنون در بسیاری از کشورهای بلوک شرق سابق و کشورهای جهان سوم (مثل ایران) چنین سرمایه گذاریهائی یا صورت نمی گیرد و یا بسیار ناچیز است. دوم این که سیستمهای جدید تولیدی یا به قول روت تویوتیسم و روش ژاپنی تولید عملا جایگزین تولید انبوه نشده اند و نمی توانند بشوند. در رشته های معینی از تولید مثل اتومبیل سازی چنین شیوه تولیدی به مقدار زیاد به کار گرفته می شود اما در بخش اعظم تولید کالاهای مصرفی کوچک و همچنین تا حدودی در صنایع سنگین کماکان اصل بر تولید انبوه خواهد ماند. این امکان البته وجود دارد که با کامپیوتریزه شدن هر چه بیشتر تولید و تنوع بیشتر در کالاها، تویوتیسم از نظر کمی جایگاه با اهمیت تری را در کل سیستم تولیدی حاضر اشغال نماید. با این همه آنچه امروز تحت نام تویوتیسم و مدیریت ژاپنی و تولید لاغز (یا باریک) و تولید سروقت مورد بحث قرار می گیرد، به نظر من بخشا تعرض ایدئولوژیک –سیاسی بورژوازی برای اخراج هر چه بیشتر کارگران و افزایش بازدهی تولید و سودآوری در همان چهارچوب فوردیستی قدیم است. روت این نکته را نمی بیند. برای او تنها یک روند وجود دارد: تجزیه واحدهای بزرگ تولیدی و ایجاد مناسبات شبه برده داری در مؤسسات کوچک تولیدی.

علت این امر به نظر من در نقطه عزیمت روت است. روت یک انقلابی است، اما برای او عنصر انقلابی مقدمتا باید در فلاکت اقتصادی قرار گرفته باشد. تحلیل تئوریک وی از روندهای بازسازی سرمایه داری در خدمت به این هدف انقلابی قرار میگیرد. وی ناچار است برای اثبات ضرورت و مطلوبیت انقلاب، نخست روندی را ترسیم کند که در آن کارگر تا موقعیت شبه برده تنزل داده شده است. از همین رو روندی را که او ترسیم می کند این تأثیر را در خواننده به وجود می آورد که گویا تویوتیسم مورد بحث نه روند بازسازی تولید سرمایه داری بلکه روند صنعت زدائی است و خود وی برای این رفع شبهه تأکید میکند که علیرغم همۀ نکات ذکر شده تویوتیسم بازسازی رادیکال سرمایه است و نه صنعت زدائی.

علاوه بر همۀ اینها تأکید روت بر جهانی شدن سرمایه و یکسان سازی کارگران در سطح جهانی و هم فقدان نقش دولت ملی بنظر من مطلق نمودن یک روند موجود و واقعی در جامعه سرمایه داری است. این روند بنظر من چیز جدیدی نیست و از همان اوایل قرن بیستم در جوامع سرمایه داری عمل می کرده است. موضوع این است که از همان دوره نیز گرایش متقابلی بوده که تأثیر این روند را کند میکرده و در مقاطع معینی حتی متوقف می نموده و یا به عقب می برده است. گرایش سرمایه به سمت جهانی شدن با منطق رقابت در تعارض دائمی قرار دارد و بویژه در دوره هائی که رقابت بین سرمایه های متعدد افزایش می یابد، سرمایه هر چه بیشتر در بلوکهای رقیب متشکل می شود که دولت ملی یکی از اصلی ترین اشکال سازمانیابی سرمایه در مقابل سرمایه های رقیب را تشکیل میداده و هنوز هم می دهد. در سطح سیاسی در جهان معاصر می توان این روند را در رشد ناسیونالیسم در کشورهای مختلف (اعم از پیشرفته صنعتی تا جهان سوم) و ایجاد موانع جدی در بلوکهای منطقه ای از قبیل بازار واحد و دولت واحد اروپا دید. از آنجائی که روت خود را با رفرمیسمی مواجه می بیند که وجود دولت ملی را به عنوان یک عنصر تعیین کننده در "سیاست رفرم" فرموله می کند، برای مواجهه با این رفرمیسم روت یکباره منکر نقش دولت ملی و منکر امکان و ضرورت مبارزه در سطح ملی برای بهبود شرایط کار و زندگی می شود. روت مبارزه جاری و واقعی را کنار می گذارد، آنرا به افق انقلابی ربط نمی دهد، بلکه یکسره کنار می نهد و مبارزه برای انقلاب را جایگزین آن می کند.

سوم آنجا که روت به پاسخگوئی مشخص به مسائل مبارزاتی بر میخیزد به سنت آنارکوسندیکالیستی وفادار می میاند. از آنجائی که وی تشکل متمرکز را به هر شکلی که باشد رد میکند، در مواجهه با شرایط حاضر نیز به مسألۀ تحزب نمیرسد بلکه محافل پرولتاریائی را شکل مناسب سازماندهی پرولتاریا قلمداد می کند. در این که این محافل پرولتاریائی چگونه می توانند مانع تعرض متمرکز و سازماندهی شده – و بقول روت جهانی – سرمایه شوند، روت چیزی نمیگوید یا نمی تواند بگوید. شاید برای وی اهمیتی ندارد که تعرض جاری را دفع نمود. آنچه مهم است پایه گذاری یک فرهنگ پرولتاریائی نوین است به این امید که زمانی ساختارهای لازم از درون این سیاست پرولتاریائی شکل بگیرند. 

تا جائی که به کمونیسم مربوط می شود، گفتم که نفس طرح بحثهای روت هم نشانگر ایجاد شرایطی مساعدتر برای سیاست کمونیستی است و هم این که خود این بحثها باید مورد استقبال ما قرار بگیرد. اما یک نکته را روت پاسخ نمی دهد که بنظر من کلید پیشرفت کمونیسم در دورۀ حاضر نیز هست. این که چگونه میتوان در عین بنا و ایجاد سازمانهای کمونیستی و توده ای کارگران در مبارزات جاری نیز دخالتگر بود و به نقش حاشیه ای و نظاره گر تحولات جاری نیفتاد. این مسأله در برخورد به تریدیونیونیسم و کلا مبارزات صنفی کارگران بنظر من ما را در مقابل وظیفه ای اساسی قرار می دهد. آنارکوسندیکالیسم تریدیونیونیسم را کنار میگذارد. برای ما سؤال باید این باشد: چگونه میتوان بر تریدیونیونیسم غلبه نمود؟

فروردین 1373

 

انترناسیونال شماره 13

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر