اسکار، فمینیسم، واگینالیسم – مرثیه ای بر 8 مارس

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

این آوانگارد آن صف جهانی ای است که در همه جا نیز هم پیروان خود را شکل خواهد داد و هم محصولات متنوع خویش را تولید خواهد کرد. محصولاتی که تنوعشان نافی خویشاوندی شان نیست. پوسی رایوت در روسیه و فمن در اوکراین و حزب کمونیست کارگری در ایران و .... همه اینها ضد سرمایه داری هم هستند، لازم شد به مارکس هم آویزان می شوند، اما آن ضد سرمایه داری و آن اطوار با مارکس دکوراسیون ماجراست.


 

1 اسکار

اسکار 2014 تاریخ نوشت. برای اولین بار جایزۀ بهترین کارگردان به استیو مک کوئین، کارگردان سیاهپوست انگلیسی، تعلق گرفت. 5 سال طول کشید تا آکادمی اسکار پا به همان نقطه ای بگذارد که رأی دهندگان آمریکائی با انتخابات اوباما از آن عبور کرده بودند. اسکار بهترین فیلم به کاری از یک کارگردان اسپاینولی زبان تعلق گرفت. اسکار بهترین هنرپیشه زن به کیت بلانشه به خاطر بازی در فیلم "یاسمین آبی"  وودی آلن تعلق گرفت. فیلمی که کاراکتر اصلی آن، کیت بلانشه، یک زن بود و نه مردی که زن در کنار او معنی داشته باشد. مفسرین از این سخن گفتند که در هیچ دوره ای اسکار اینچنین به جنبه های مختلف اجتماعی معطوف نبوده است. از کارگردان سیاهپوست تا اسپانیائی تا بهترین هنرپیشه زن، همه و همه وجوه مختلفی از مبارزه بر علیه تبعیضات اجتماعی را نمودار می کردند. کیت بلانشه در سخنرانی اش اظهار داشت: "برداشت ذهنی ام از این جایزه به طور اتفاقی این است که معنای این جایزه این است که خدمت بزرگی در سالی است که دوباره از نمایشهای بزرگ زنان سرشار است ... آنهائی در این صنعت که هنوز احمقانه به این ایده چسبیده اند که فیلمهای زنانه با زنان در نقش مرکزی تنها محصولاتی در پستو هستند، آنها تماشاچیانی نیستند که من می خواهم ببینمشان. حقیقتا آنها به پولسازی فکر می کنند". و سرانجام این عبارت ظاهرا بیربط اما در واقع پرمعنی به منزلۀ اختتامیۀ سخنرانی: "زمین گرد است".

و همۀ ژورنالیستهای شریف مجلات هنری و سینمائی و ورق پاره های بولوار پیش از سخنرانی بلانشه با هیچان در انتظار این بودند که آیا بلانشه از وودی آلن، کارگردان فیلمش، تشکر خواهد کرد یا نه؟ چه پارادوکس عجیبی. کسی از این که زنان در مرکز وقایع باشند به وجد آمده بود و حالا باید از کسی تشکر می کرد که دخترش به او اتهام سرء استفادۀ جنسی وارد کرده است. مهم این نیست که این اتهام صحت دارد یا نه. مهم این است که این هر دو واقعه در کنار هم می توانند ظاهر شوند.

اما این تنها دو واقعۀ متمایزی نیستند که در کنار هم طاهر می شوند. اوبامای سیاهپوست 6 سال قبل به ریاست جمهوری آمریکا رسید و استیو مک کوئین سیاهپوست امسال به افتخار کسب اسکار نائل آمد. چهرۀ فقر در آمریکا اما امروز هم سیاه است. این هر دو در کنار هم می توانند باشند.

سال گذشته دانیل دی لوئیس به خاطر نقش لینکلن جایزه اسکار گرفت و کونتین تارانتینو به خاطر سناریوی "جنگوی آزاد شده". جنگوی آزاد شده، برده ای سیاهپوست که از برده داران سفید پوست بیرحمانه انتقام می گیرد. و لینکلن، رئیس جمهوری که برای لغو بردگی به هر حقه و نیرنگ و و باچ خواهی ای دست می زند و در عین حال تماشاچی نمی تواند با او احساس همدردی و همبستگی نکند.

موضوع، مبارزه با تبعیض است. "یاسمین آبی" مستقیما چنین نیست. اما با یک زن در حال سقوط متعلق به طبقۀ متوسط، وابستگی سرنوشت زنی از طبقۀ متوسط به افت و خیزهای سرمایه در مرکز نقد اجتماعی وودی آلن قرار دارد. سخنرانی کیت بلانشه اما فیلم را به پلاتفرمی برای مبارزه بر علیه تبعیض زن در سینما بدل نمود. راستی چرا زن نباید کاراکتر اصلی فیلم باشد؟ سؤالی که در سیاست و در اقتصاد هم طرح است؟ چرا زن نباید منیجر و رئیس هیأت مدیره باشد؟ این تبعیض برای چیست؟

از مبارزه خشونت آمیز جنگو، تا حیله و مکر لینکلن، همه و هر گونه ابزاری برای رفع تبعیض مجاز است. گو این که می توان مثل قهرمان 12 سال بردگی به راههای مسالمت آمیز هم امیدوار بود. مکر لینکلن اما معنای به روزی نیز داشت. اگر لینکلن مجاز بود با باجگیری از فاسد ترین نمایندگان مخالفش در کنگره برده داری را لغو کند، چرا اوباما نتواند با اخوان المسلمن و سلفیون و نئونازیهای اوکراین برای از میان بردن "شر" توتالیتاریسم متحد شود؟ مگر اهمیت امور جهانشمولی به نام "دمکراسی" و "حقوق بشر" کمتر از لغو برده داری است؟

هالیوود نشان می دهد که پرچم مبارزه با تبعیض را برافراشته است. دوران جان وین سپری شده است. دورانی که در آن الیت سفید پوست اروپائی تبار – ترجیحا آنگلو ساکسون – به همدیگر مدال می داد و افتخارات خویش را جشن می گرفت. این آمریکای مولتی کالچر است. همه در آن جا دارند، سیاهپوست، هیسپانیک و زن. پیام روشن است. این آمریکای یونیورسالیست است. آمریکائی که به همه وعده می دهد در رأس مبارزه بر علیه تبعیض قرار دارد. جهانی ترین فراکسیون سرمایه، جهانی ترین آرایش انسانی را نیز به خود گرفته است. جملۀ پایانی بلانشه معنای عمیق و عملی خود را در این کانتکست است که نشان می دهد: "زمین گرد است". و آنچه آمریکا می کند برای تمام زمین است. تبعیض شدگان جهان، به زیر پرچم آمریکا جمع شوید.

2 – پست مدرن: فمینیسم پایدار

آیا می توان به این دل خوش کرد که مبارزه برای ورود زنان به بازار کار مدیران مدبری از دل زنان از خود بیرون داده است و به خوش خدمتی به سرمایه بدل شده است؟ آیا می توان این پیروزی را جشن گرفت که زنان اکنون در مقام هدایت کنندگان اقتصاد و سیاست جهانی هر چه بیشتر اهمیت می یابند؟ مرکل، اشتون، کاندالیزا رایس، هیلاری کلینتون، سوزان رایس، ویکتوریا نیولند، نانسی پلوسی، سارا پالین، مری بارا، ماریسا مایر، آلیس شوارتزر؛ فقط برای این که چند نامی برده باشیم. نه نمی توان. نمی توان به این بسنده کرد. این آن چیزی نیست که "فمینیسم" میخواست. به ویژه اگر این فمینیسم رادیکال، "ماتریالیست" و انتقادی هم باشد.

اشتون هنگام شنیدن خبر کشتار معترضین و نیروهای دولتی در اوکراین توسط تک تیراندازانی که به هر دو سو شلیک می کردند، با خونسردی تمام "بله، بله" می گوید و بعد هم داستانسرائی می کند که چگونه باید برای اوکراین پول جمع کرد. هنگام ورود مرکل به جلسات سران اتحادیۀ اروپا، تمام مردان حاضر به ترس و لرز می افتند؛ ویکتوریا نیولند با خونسردی تمام نقشه های کشت و کشتار را در قالب "دخالت بشر دوستانه" می فروشد؛ آلیس شوارتزر، این الگوی زن رها شدۀ آلمانی، به یمن فمینیسم برای خود حسابهای مخفی بانکی در سویس باز کرده است و سرانجام آنچه را که خانم رئیس جوان یاهو، ماریسا مایر انجام می دهد، مو بر تن همکاران مرد وی در کنسرنهای بزرگ سیخ می کند: خانم مایر نه تنها همۀ مزایای پیشین کارکنان یاهو مثل "هوم آفیس" یا کار کردن از منزل را لغو کرده و حضور در محل کار را اجباری کرده است، بلکه همچنین با راه انداختن سیستم گزارشدهی بازدهی کار تمام کارکنان یاهو را وادار کرده است که به گزارش کار خود و همکارانشان بپردازند و دریافتی های کارکنان را مستقیما به بازدهی کارشان گره زده و به این ترتیب نظامی از خیانت و چغلی و دو بهم زنی در میان کارکنان یاهو را جاری کرده است که اکنون هر کسی دیگری را مسئول خرابکاریهای بخش خود معرفی می کند. از کلینتون و پالین و رایس ها بگذریم. نه این نمی تواند میراث فمینیسم باشد. این میراث دیگر هیچ جذابیتی برای کسی نخواهد داشت. باید چاره ای اندیشید.

متفکرین تازه ای لازم است. "فمینیسم پایدار"ی که بر "ماتریالیسم نو"ئی استوار باشد: «"زو" Zoē یا زندگی، انرژی زایای vitality  مطلق است، به هر رو فراتر از نفی نیست و می تواند دردآور باشد. همواره بیش از آنی است برای قطعه ای از موجودی گوشتی که سوژۀ منفرد آن را متجسم می کند. این مصافی دائمی برای ماست که به موقعیتی صعود کنیم که بتوانیم امواج فشردگی های زندگی را دریابیم و بر آنان سوار شویم». این ارکان ماتریالیسمی نو است. زیاد به معنای جملات نباید فکر کرد. شاید خود نویسنده نیز نمی فهمد چه می گوید. مهم این است که دیگران فکر کنند نویسنده چیزی را می داند که آنها نمی دانند. این کار همیشگی فلاسفه بوده است. اینجا صحبت بر سر "زو" و "بایوز" است. ممکن است نتوان از آن سر درآورد. اما لازم است این سیر استدلال را تعقیب نمود و دید که ربط این به "فمینیسم پایدار" چیست؟ «زندگی به عنوان چیزی غیر انسانی حس می شود چرا که بیش از اندازه انسانی است، عجیب است چرا که کور و بی ملاحظه است. آیا ما هنگامی که زندگی را که به وفور مرزهای زیست bios را در می نوردد و نشانه ها را مطلقا نادیده می گیرد، پریشان از این افتضاح، از این معجزه، از این زو، نیستیم؟ آیا ما از آن رو زجر نمی کشیم از این قطعه گوشتی که "بدن" نام دارد، از این گوشت دردکشنده ای که "خود" نام دارد و ظرفیت پست و در عین حال خدائی زندگی را بیان می کند؟». زو آن چیزی است که بدن گوشتی ما را در می نوردد و از آن فراتر می رود. زو چیست؟ انرژی زایای مطلق. زندگی ما به عنوان موجودات خاکی چیست؟ جدالی دائمی بین پیکر گوشتی زجر کش ما و فراروندگی از آن به زو. شاید بتوان با جولی تارانت، منتقد مارکسیست رد کریتیک توافق کرد که این "ماتریالیسم نو" خانم روسی بریدوتی، پروفسور دانشگاه اوترخت هلند، همان ترهات ایده آلیسم کانتی است. شاید هم این خزعبلات ماتریالیسم دلوزی و بیو پلیتیک فوکوئی است که خانم بریدوتی با واسطۀ آگامبن مصرف می کند. فرق چندانی نمی کند. بین ماتریالیسم زمخت و ایده آلیسم همواره خویشاوندی بوده است. اما مهم تر از آن باز هم این سؤال می ماند که ربط آن به "فمینیسم پایدار" چیست؟ اندکی صبر.

این جدال دائمی بین زندگی Zoē  و زیست bios را باید حس کرد. توضیح بر نمی دارد. قابل توضیح نیست: «این راهی است یه سوی یک اخلاق اثباتی که درد را به رسمیت می شناسد اما از خسارت و جبران صرفنظر می کند. نابجانی واکنش "زو" - برانگیخته، بیهودگی پایه ای رنج، بیعدالتی و زخمی را عیان می کند که بر فرد روا می شود. در شرایط افراطی زجر، بیشترین واکنشی که نشان داده می شود این است که هر کس از خود می پرسد "چرا من؟". جواب ساده است: حقیقتا هیچ دلیلی برای آن وجود ندارد. چرا عده ای روز 11 سپتامبر در برج تجارت جهانی سر کارشان رفتند و عده ای دیگر قطارشان را از دست دادند؟ دلیل در اینجا جائی ندارد. موضوع دقیقا همین است. ما نیازمند آنیم که در معنای درد آن را از جستجوی معنای آن جدا کنیم». نتیجه: بپذیرید آن چه را بر سر شما می آید.

«اثبات آن چیزی است که سوژۀ پیکر بندی شده را فعال می کند، او را قادر به کنش و واکنش با دیگران می سازد.... یک سوژه نمی تواند بیش از آن بیندیشد/بفهمد/انجام دهد/بشود که پیکرش می تواند جذب و یا تحمل کند». نتیجۀ اخلاقی: هر کس باید تلاش کند بین زو و بایوی خویش یا بین زندگی و زیست خویش حداکثری از فشردگی این رابطه زو-بایوز را حمل کند.

راه رهائی برای همگان نشان داده شده است. برای آنانی که در مانهاتان نیویورک و سوهوی لندن زندگی می کنند و برای آنانی که در هرات افغانستان و بیغوله های مانیل زندگی می کنند. هر کس سعی کند توازن بین "زو" و "بایوز" خود را پیدا کند. بد شانس کسی که در خانواده ای کارگری در دیترویت، در ویلهلمزبورگ هامبورگ، در دهکده ای در نیجریه، در محله فقیر نشینی در داکار بنگلادش، در شهرکی در آفریقای جنوبی به دنیا آمده است. او نمی تواند در کلوب-رستوران جاز سر کوچه دنبال برقراری توزان بین "زو" و "بایوز" باشد و در انتخاب این که "بدن من متعلق به من" است، بین همو سکسوالیته و بی سکسوالیته و هترو سکسوالیته انتخاب کند یا وقتیکه هوس فرزند کرد تصمیم بگیرد کودکی شکلاتی رنگ از اریتره را اداپت کند یا موبور از لهستان را. کودک را که باید بزاید، چه خود بخواهد چه نه. توازن بین "زو و "بایوز" را هم می تواند با این برقرار کند که شب و بعد از 12 ساعت کار روزانه برای فردایش دال عدس درست کند یا بلغور. یکی از اینها احتمالا بیشتر می تواند بین "زو" و "بایوز" توازن لازم را برقرار کند. "فمینیسم" اکنون دیگر پایدار شده است. نه تنها مرزهای کشوری را کنار گذاشته است، نه تنها چهارچوبهای تاریخی را ترک کرده است، بلکه و مهم تر از همۀ اینها مرزهای طبقاتی را هم در نوردیده است. پایدار است و فراطبقاتی و فرا تاریخی. مجبور هم نیست به جزئیات بی اهمیتی مثل دستمزد بخور و نمیر زنان کارگر چندان بهائی بدهد. اگر هم بدهد فقط از این رو که آنان هم باید اندکی بتوانند "زو" و "بایوز" را بشناسند.

3 فمینیسم مدرن دوران پست مدرن: واگینالیسم

مدرنیسم ریشه در روشنگری داشت. روشنگری هم دوران پیروزی علم و توضیح علمی جهان بر خرافه و مذهب قرون وسطی بود. علم دوران پست مدرن اما کمی فرق می کند. بسته به این که چه کسی علم را تولید کرده باشد و برای کدام بازار، علم هم نتایج متفاوتی به دست می دهد. علم است، ادعای جهانشمول بودن هم دارد، اما به همان اندازه نسبی است که حقیقت در پست مدرنیسم نسبی است. علم صنایع دارو سازی اروپا نتایج متفاوتی به دست می دهد از علم صنایع داروسازی آمریکا. به همین دلیل هم هست که در اروپا داروهای زیادی آزادند که در آمریکا نیستند. حاشا و کذا که این به دلیل تقسیم بازار بین کنسرنهای رقیب اروپائی و آمریکائی باشد. اصلا و ابدا. همانطور که علم دانشمندان وابسته به مؤسسات ایضا وابسته به کنسرنهای انرژی اتمی نتایج متفاوتی به دست می دهد از علم دانشمندان صنایع انرژی خورشیدی و بادی که نیاز به سوبسیدهای دولتی دارند.

برای جنبشها هم همین است. هر کدام "علم" خودشان را هم می توانند بسازند. و خانم نائومی ولف چهره شاخص فمینیسم نسل سوم آمریکا از جمله کسانی است که این علم را برای فمینیسم می سازد. پاسخهای خانم ولف با پاسخهای خانم بریدوتی فرق می کند. پاسخ خانم بریدوتی هنوز فلسفی است، انتزاعی است، آکادمیک است. خانم ولف اما یک آکتیویست است. پاسخ او باید متفاوت باشد و نیازهای معینی را بپوشاند تا بتوان پرچم جنبشی هم باشد. اما راستی سؤال چه بود؟ سؤال این بود که چرا زنان نمی توانند وارد بازار کار شوند، چرا حقوق برابر نمی گیرند، چرا نباید بتوانند کنترل بدن خود را در دست داشته باشند و الخ. از دل این سؤالات بود که فمینیسم مباشر و خدمتگزار وفادار بورژوازی از آب درآمد. پس این سؤالات را باید کنار گذاشت. به نوع دیگری از طرح سؤال باید پرداخت. جستجوی رهائی زن در دستمزد و حق برابر برای رئیس بانک شدن دیگر کارآئی ندارد. بنیانهای علمی دیگری باید جست. خانم ولف هم دست به کار می شود و تماما علمی به کشفیاتی می رسد که می توان فمینیسم معاصر را بر آن بنا کرد. یا لااقل گفتمانی در درون فمینیسم را.

خانم ولف از تجربۀ شخصی اش در دوره ای عزیمت می کند که ارگاسم دیگر برای او تجربه ای وجودی (existential) نبود. تجربۀ وجودی؟ یعنی بنیادی؟ یعنی او قبل از آن وجود انسانی اش را در ارگاسم تحقق می بخشید؟ بماند. هر چه بود، او به پزشک معالجش مراجعه می کند و تقاضای معاینه لگن خود را می کند. پزشک نیز فشارهایی از ستون فقرات بر اعصاب ناحیۀ لگن را تشخیص می دهد که رابطۀ اعصاب بین واگینا و مغز را مختل کرده اند. با یک عمل جراحی میله ای در لگن خانم ولف قرار داده می شود و از آن به بعد خانم ولف ارگاسم را به گونه ای دیگر تجربه می کند و هر بار پس از ارگاسم جهان را با چشمهای بازتری می بیند و قس علیهذا. خانم ولف کشفیاتش در این زمینه را ادامه می دهد و سرانجام در کتابش به نام "واگینا، یک بیوگرافی" با بررسی های علمی در باب رابطۀ بین واگینا و کلیتوریس و مغز به این نتیجه می رسد که واگینا «مرکز تولید وضعیتهائی در مغز است که ما از آنها به عنوان اعتماد، آزادی، تحقق خود و حتی عرفان در زن نام می بریم». موضوع دیگر بر سر این نیست که سکس خوب چگونه بر روحیۀ انسان تأثیر می گذارد. موضوع بر سر آن است که کاراکتر زن به وصعیت واگینای وی مربوط است. صد البته اینجا نیز مرزی وجود ندارد. ولف زنان متعددی از حوزه های فرهنگی مختلف را دیده است که نسبت به واگینای آنان ناروائی به عمل آمده بود و همۀ آنها به گونه ای متفاوت راه می رفتند. فرقی هم نمی کرد که در جهان سوم بودند یا در کافه موند بالائی در چلسی مانهاتان. نتیجه این که جنگ یونیورسال جنگ بین دو جنس است. ولف احساس می کند که "روح زمان دست اندر کار است؛ گوئی تمام زنان همۀ فرهنگهای مختلف در معرض افکار عمومی به جنبش تازۀ هنوز ناروشنی برای یک بازگشت با نشاط، پر از عشق و لطیف به واگینا ملحق می شوند». آخرین کلمات او در یک سخنرانی در جمع دختران تین ایجر مانهاتان اینها بودند: «واگینا، واگینا، واگینا». این واگیناست که مغز را هدایت می کند. و در مورد جنس مخالف؟ آیا پنیس مغز را هدایت می کند؟ حتما اینطور است. اگر نه جنگ یونیورسال جهانی بین دو جنس نبود.

ولف خود کمی هم فعال جنبش وال استریت – یعنی ضد سرمایه داری- است. در رابطه با خشونتهای میدان کی یف هم نکات جالبی را ار این باره به میان کشیده است که مردانی که ماسک "آنونیموس" به صورت زده اند نمی توانستند از جوانان باشند. جوانانی که به طور خودبخودی در این گونه آکسیونها شرکت می کنند نمی توانند به این خوبی سازماندهی شده باشند و به این سرعت موفق شوند مراکز دولتی را به تصرف خویش در آورند. او طرح می کند که در تمام این جنبشها بخشی از ماسک به صورتها می توانند پرووکاتور های مزدور باشند. اما این "ضد سرمایه داری" چاشنی فمینیسم واگینالیستی است. تا آنجا ضد سرمایه داری است که درصد زنان در رهبری بنگاههای بزرگ اقتصادی در آمریکا هنوز به درصد مردان نرسیده است: «در فضائی که ... تنها 4.2 درصد از میان 500 نفر رؤسای هیأت مدیره شرکتهای بزرگ را زنان تشکیل می دهند، آیا می توان انتخاب مری بارا به عنوان رئیس هیأت مدیرۀ جنرال موتورز را یک پیروزی برای فمینیسم به حساب آورد؟». نه هنوز نمی توان و هنوز هم خانم ولف ضدسرمایه داری باقی می ماند تا این نسبت به 50 درصد برسد. علاوه بر این، خانم ولف بیش از آن که ضد سرمایه داری باشد، ضد اقتدار گرائی است. این اقتدارگرائی است که در نیجریه و هندوستان و اوگاندا و – البته به ویژه – در روسیه قوانین ضد همجنس گرائی به تصویب می رساند. دعوای با سرمایه داری یک دعوای خانگی است. به نوعی می شود حلش کرد. هر چه باشد سران وال استریت به دمکراسی وفادارند. این دعوا با اقتدارگریان است که حل نشدنی است. در آنجا است که شانسی برای واگینالیسم نیست.

بازگشت به واگینا، این موضوع اصلی است. این واگینالیسم اما ویژۀ خانم ولف نیست. بخسی از موجودیت طبقۀ متوسط شهری غرب طلائی است که با واگینالیسم هم هدونیسم خود را جشن می گیرد و هم پلاتفرم خود را برای تغییر جهان به میان می گذارد. چگونه؟

«برای پیوستن به تلاشهای جهانی برای متوقف کردن خشونت بر علیه زنان و دختران، بیائید تا اجرای نمایش ایو انسلر توسط زنان فارغ التحصیل دانشگاه نیویورک را ببینید. نمایش فوق العاده ای است: درباره واگینا است، انسانهائی با واگینا، انسانهائی که واگیناها را دوست دارند و آنانی که انسانهائی را دوست دارند که واگینا دارند. صریح، بی پرده و راحت است.

بلیط پیشاپیش به قیمت 15 دلار به فروش میرسد. برای جزئیات به بلاگ مراجعه کنید...».

بسیار خوب به بلاگ مراجعه می کنیم:

تک گوئی های واگینا

12 فوریه 2014

تک گوئی های واگینا (2014) همین نزدیکی است و مسروریم از این که پذیرای زنان فارغ التحصیل دانشگاه نیویورک در پنیجمین سال تولید تک گوئی های واگینا هستیم!!!!

بلیط پیشاپیش 10 دلار و در محل 15 دلار. امسال همچنین واگینا های شکلاتی و تی شرت هم به فروش میرسند. به یمن حمایت سخاوتمندانۀ اسپانسورهایمان، تمام درآمدمان به موسسات خیریه همکارمان در زمینه حمایت از زنان و خانواده های نیامند به حمایت، اختصاص خواهد یافت».

چه نمایش با شکوهی. زنان بی نیازی که واگینای خود را دوست دارند در میان زنان و مردان بی نیازی که واگینای آنها را دوست دارند دور هم جمع می شوند و شکلات واگینائی صرف می کنند تا دوست داشتن واگینا را رواج دهند و به این وسیله بر علیه خشونت بر زنان و دختران اعتراض کنند. و البته به ذهن آنان خطور هم نمی کند که آنهائی هم که به زنان تجاوز می کنند دقیقا همین واگینای زنان را دوست دارند. آنها به ذهنشان خطور نمی کند که خودشان می توانند جشن واگینا بگیرند و شکلات واگینائی بخورند، چرا که آن دیگران – چه آنان که تجاوز می کنند و چه آنان که بدانها تجاوز می شود – از موهبتهای زنان فارغ التحصیل دانشگاه نیویورک محروم مانده اند. آنها به این فکر نمی کنند که ستایش واگینا یک روی سکه ای است که روی دیگر آن را محرومیت صدها میلیون – اگر نه میلیاردها – مرد و زن جهان از شانس ابتدائی برخورداری از یک زندگی ساده انسانی و برآوردن ابتدائی ترین غرایز طبیعی تشکیل می دهد. انسانهائی که هستی شان به تودۀ انبوهی از ماتریال برای انباشت خلاصه شده است واز سر صدقۀ پیشرفتهای عظیم بازار جهانی هم تمام پیوندهای سنتی شان از هم گسیخته است و هم از کمترین امکان برای عشق ورزیدن و آرزوی تشکیل خانواده ای کوچک نیز محروم مانده اند. دوستداران واگینا هم اینها را می بینند. اما همانطور که خود فضائلشان را امری ویژۀ خود می پندارند، فلاکت آن دیگران را نیز مربوط به خود آنان می دانند. به عنوان انسانهائی فرهیخته، به این فکر می کنند که گوشۀ کوچکی از امکانات خود را به آن تودۀ عظیم صدقه کنند تا هم عیش خود را کرده باشند و هم وجدان خود را آسوده. همانطور که حتما شکلات واگینائی شان را هم بدون عذاب وجدان میل می کنند و به این هم کاری ندارند که بار تولید تقریبا تمام کاکائوی مورد نیاز برای شکلات دنیا بر دوش 300 هزار کودک-برده ای قرار دارد که بخش عظیمی از آنان از خانواده هایشان ربوده شده و در بازار بردگی به فروش رسیده اند. (شکلات کثیف 1، شکلات کثیف 2) البته انصاف چیز خوبی است. چنین انسانهای خوبی حتما به این نیز فکر کرده اند که کاکائوی شکلاتهای واگینائی شان محصول کار بردگان نباشد. برای این هم حتما با سازمانهای "تجارت عادلانه" Fair Trade تعامل دارند و خود را هماهنگ می کنند. سازمانهائی که با دفاتر مرکزی شان در ژنو و سیاتل گواهی سلامت تجارت برای مزارع کاکائو در آفریقا صادر می کنند. گواهی سلامتی که مارس و نستله و اسنیکرز و همۀ تولید کنندگان شکلات هم آن را به عنوان نشانه پاکی محصول خود مورد استفاده قرار می دهند. از قرار آن کودکان شکلاتهای تولید شده از کاکائو ها را خودشان مصرف می کنند.

4- زمین گرد است...

از اسکار تا "زو و بایوز" و تا واگینالیسم، این طبقۀ مسلط بر مناسبات جهانی است که در حال بازتولید ایدئولوژی طبقاتی خویش است. ایدئولوژی طبقاتی ای که در قالبی فرا طبقاتی ظهور می کند. خانم ولف در معرفی عنوان کتابش اطهار داشته بود که این عنوان را برای آن انتخاب کرده بود که تابو است. هالیوود هم تابوها را یکی پس از دیگری می شکند. همچنان که 5 سال پیش تابوی انتخاب یک سیاهپوست به عالیترین مقام دولتی در آمریکا شکست. تابوهای زیادی شکسته می شوند تا پای تابوی اصلی، مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید و کار مزدی به میان نیاید. این وجه مشترک همۀ این تابو شکستن هاست.

این آوانگارد آن صف جهانی ای است که در همه جا نیز هم پیروان خود را شکل خواهد داد و هم محصولات متنوع خویش را تولید خواهد کرد. محصولاتی که تنوعشان نافی خویشاوندی شان نیست. پوسی رایوت در روسیه و فمن در اوکراین و حزب کمونیست کارگری در ایران و .... همه اینها ضد سرمایه داری هم هستند، لازم شد به مارکس هم آویزان می شوند، اما آن ضد سرمایه داری و آن اطوار با مارکس دکوراسیون ماجراست. آنچه تعیین کننده است هدونیسم به مثابه سیاست است که واگینالیسم هم در کنار "حقوق بشر" و "ضد اقتدارگرائی" یک رکن سازنده آن است.

ملاط و اکسیر آن توسط نظریه پردازان و هنرمندان و ایدئولوگهای غرب طلائی تولید می شود و رشته های آن با ان جی او ها و ابتکارات مختلف به هم بافته می شوند. یک جستجوی ساده می تواند این رشته ها را نشان دهد که چگونه پوسی رایوت و فمن و حزب کمونیست کارگری و آنارکوسندیکالیستهای اوکرائینی و اپوزیسیون ونزوئلائی از طریق شبکه ای از روابط جانبی به هم متصلند و به عنوان اجزاء مختلف جریانی جهانی عمل می کنند. در دوران امپراطوری رم، همۀ راهها به رم ختم می شد. امروز به واشنگتن.

5- ... و روز جهانی زن؟

8 مارس مرد، زنده باد 8 مارس.

بهمن شفیق

18 اسفند 1392

9 مارس 2014

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر