50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)

نوشتۀ: هنریک گروسمن
Write a comment

از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه هیچگاه -حتی در دوران بحران- خودشان ساقط نمی گردند، مگر آن که سرنگون شوند (لنین). به نظر گروسمن نکته تئوری مارکسیستی فروپاشی فقط در مرزبندی با اراده گرایی و کودتاگرایی نهفته است. تصوری که انقلاب را در هر زمان بدون توجه به شرایط عینی انقلابی  ممکن و آن را فقط وابسته به اراده ذهنی انقلابیون قلمداد می کند. معنای آموزه فروپاشی در این نهفته است که، عمل انقلابی پرولتاریا قوی ترین محرک هایش را از ابتدا از تکانه های عینی سیستم موجود دریافت می نماید و در عین حال بدین طریق شرایط را برای غلبه ی موفق بر مقاومت طبقه مسلط ایجاد می کند.

  

50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)

پایان کاپیتالیسم

هنریک گروسمن – 1932

ترجمه: وحید صمدی

توضیح مترجم: نوشته حاضر سومین و آخرین بخش رساله هنریک گروسمن است. در رابطه با نوشته دو توضیح را لازم می دانم. یکی مربوط به بافت نوشته و دیگری مضمونی.

در مورد بافت نوشته مشکلی که از آغاز کار با آن درگیر بودم، عدم خوانائی بخشهای پایانی نوشته با ادبیات بخشهای قبلی است. به ویژه از قسمتی که آن را با علامت *** جدا کرده ام، این ناخوانائی کاملا به چشم میخورد. در این قسمت نویسنده از گروسمن به عنوان شخص سوم نام می برد که فقط می تواند ناشی از آن باشد که قسمتهای پایانی نوشته را کس دیگری به رشته تحریر درآورده است. از نظر مضمونی مباحث این قسمتها هیچ تفاوت مشهودی با اظهارات خود گروسمن ندارند و کاملا در امتداد آن هستند. تلاش ما برای دستیابی به نسخه های دیگر – و به خصوص چاپی – نوشته به جائی نرسید.

از نظر مضمونی نیز ملاحظه ای را باید در میان گذاشت. گروسمن در بررسی روندهای سیاسی و اقتصادی  روسیه شوروی در سالهای پایانی دهه 20 و سالهای آغازین دهه سی قرن بیستم، از موضعی غیر انتقادی وارد بحث می شود. این برخورد به ویژه در  قسمتهائی که گروسمن به اظهار نظر درباره اقتصاد کشاورزی و برنامه ریزی 5 ساله می پردازد، روشن تر دیده می شود. این رویکرد غیر انتقادی نسبت به روندهای مربوط به توسعه کشاورزی و صنعت در روسیه شوروی آن دوره، حتی اگر با توجه به ضعف اقتصاد روسیه و سطح پایین توسعه سرمایه داری در آن کشور قابل توجیه باشد؛ این امکان را مورد توجه قرار نمی دهد که برخی از این  روندها می توانند بازتاب بخشی از تلاش سرمایه اجتماعی و مناسبات سرمایه در روسیه برای نجات خود بوده باشند. تلاشی که تأثیرات خود را بر ساختار دولت برآمده از انقلاب کارگران و دهقانان نیز بر جا گذاشت. بررسی این موضوع و نحوه شکل گیری انقلاب سوسیالیستی در روسیه و چگونگی شکست آن امری است که همچنان نیاز به بررسی های عمیق تری دارد. تا پیش از جنگ جهانی دوم اتحاد شوروی از محبوبیت بسیاری حتی در میان غیر کمونیست ها برخوردار بود و  تنها معدودی از صاحب نظران مارکسیست به نقد اتحاد شوروی پرداخته بودند. هر چند که گروسمن در این مقاله به همین اندک نیز بهایی نداده اما با توجه به جاذبه انقلاب اکتبر از یک سو و حمله ی و سیعی که از سوی بلوک سرمایه، انقلاب اکتبر و نتایج آن را آماج قرار داده بود این موضع گروسمن قابل فهم است.

****************************************************

 

[اکنون] آن چنان که تجربه تایید می کند در برابر سرمایه داری متزلزل از بحران اقتصاد جهانی–- سیستم اقتصادیِ برتری در اتحاد شوروی ایجاد شده است. این سیستم در بهترین مسیر قرار گرفته. بدین ترتیب که پس از پشت سر گذاشتن مشکلات دوران گذار، برای اولین بار در تاریخ، ایده اقتصاد برنامه ریزی شده سوسیالیستی را با بنای اولین برنامه پنج ساله 32-1928، تحقق می بخشد. اتحاد شوروی موفق شد تا در یک ششم کره زمین -و به خصوص در مناطقی که تا آن زمان عقب مانده ترین مکان های آسیایی روسیه بودند- با سرعتی عظیم و با پرش جسورانه از تمام مراحل توسعه تاریخی، یک اقتصاد سوسیالیستی در قلمرو فرهنگ و اقتصاد و برپایه پیشرفته ترین فنون ایجاد کند که در برابر آن هیچ مشابه تاریخی وجود ندارد. محبوبیت زیاد ساختمان اقتصاد برنامه ای در تقریبا همه کشورهای پیشرفته ی اروپا و در ایالات متحده آمریکا، تجلی متزلزل شدن ایمان به حقانیت و کارایی اقتصاد سرمایه داری بازار است. تنها به خاطر واقعیت موجودیت اتحاد شوروی [و] به خاطر بازتاب ساختمان سوسیالیستی موفقش، مشکلات سرمایه داری باز هم شدیدتر نمایان می شوند. آن چنان که تناقضات اجتماعی و تضادهای طبقاتی در جامعه سرمایه داری نه دیگر مثل گذشته تضاد بین واقعیتِ [موجود] و یک آینده سوسیالیستی ایده آل، بلکه به طور آشکار به عنوان تضاد بین دو سیستم اجتماعی- دولتی موجود جلوه گر می شوند. تاسیس انستیتوی مارکس- انگلس در مسکو تحت سرپرستی داوید ریازانف مارکس پژوه مشهور از اهمیت بسزایی برای تعمیق علمی توسعه تئوریک مارکسیسم برخوردار است. این موسسه وظیفه بزرگ چاپ مجموعه آثار مارکس –انگلس(در حدود 40 جلد) را به عهده گرفته و بخش های بنیادین و مهمی از دنیای تفکرات مارکس و انگلس را که تا آن زمان ناشناخته بود، منتشر نموده است.[1] ارگان این موسسه "آرشیو مارکس-انگلس" است که به زبان آلمانی هم منتشر می شود. برلین، جلد 1، 1921، جلد 2،  1927

در ادبیات سوسیالیستی اتحاد شوروی پژوهش در شرایط ویژه ی موجودیت و تکامل اقتصاد دهقانی، نقش خاصی ایفا می کند. از انبوه این ادبیات فقط اشاره می کنیم به: الکساندر واسیلیوف چایانف، اندازه ی بهینه شرکت های کشاورزی، مسکو 1921؛ تئوری اقتصاد دهقانی، برلین 1923؛ اصول و اشکال بنیادین تعاونی های دهقانی، مسکو 1919؛ و نیکلای پاولویچ ماکاروف، اقتصاد دهقانی و توسعه، مسکو 1920. در ضمن موسسه بین المللی کشاورزی در مسکو و ژورنالش "مسئله کشاورزی" جلد 1، 1928 به بررسی پیرامون این موضوع مشغولند.[2]

 ادبیات سوسیالیستی روسیه را اما بیش از همه تئوری تحول سوسیالیستی و دوره گذار به سوسیالیسم به خود مشغول کرده است. بوخارین در سخنرانی اش درباره برنامه انترناسیونال سوم، در سال 1922  از تمام کسانی که می خواهند انقلاب سوسیالیستی را [تا آنجا] به تاخیر بیاندازند -تا اول سوسیالیسم در درون سرمایه داری به بلوغ برسد- انتقاد کرد. برخلاف موضع کلاسیک کاپیتال مارکس درباره  به "بلوغ رسیدن سرمایه داری در درون حکومت فئودالی"، تا پس از آن –از طریق قبضه قدرت سیاسی- نظم جدید به طور کامل شکوفا شود؛ کمونیست های روسیه و قبل از همه بوخارین تاکید می کنند که این تئوری در مورد سوسیالیسم صدق نمی کند. (ر.ک. پروتکل کنگره 4 بین الملل سوم، هامبورگ 1922، مسکو 1924). بورژوازی قادر بود تا  در درون فئودالیسم، انحصار ابزار تولید صنعتی را به دست بگیرد، عملکرد های هدایت گرانه  در تولید صنعتی را اتخاذ نماید، و از قدرت اقتصادی حفاظت کند. بورژوازی همچنین می توانست به لحاظ مواضع پیشرو فرهنگی، از طبقه فئودال پیشی بگیرد. اما طبقه کارگر در دوران سرمایه داری نمی تواند مالک وسایل تولید شود و بر تولید تسلط یابد. آن ها همچنین نمی توانند، در چارچوب سرمایه داری، به سطح فرهنگی بالاتری نسبت به بورژوازی صعود کنند. "سوسیالیسم هیچگاه قادر نخواهد بود که در درون کاپیتالیسم حتی در مطلوبترین شرایط به بلوغ برسد". "این غیر ممکن است، که طبقه کارگر در زهدان جامعه سرمایه داری بر تولید مسلط شود... طبقه کارگر این همه را تازه هنگامی به دست خواهد آورد، که قدرت آن را داشته باشد. یعنی پس از آن که او دیکتاتوری پرولتاریا را متحقق ساخته باشد."[3]

"سوسیالیسم بوجود نمی آید؛ بلکه آگاهانه ساخته می شود." بنابراین از نظر کمونیست های روسی، امکان یک انقلاب پرولتاریایی به هیچ سطح مشخصی از بلوغ سرمایه داری گره نخورده است. تنها سطح قابل قبولی از تمرکز تولید لازم است، تا یک سازمان برنامه ریزی اقتصادی را امکان پذیر نماید. و [همچنین] یک اتحاد نسبتا شکوفا شده ی وسیعی از اجزای پرولتاریا در طبقه ای انقلابی به عنوان تضمینی جهت براندازی بورژوازی در انقلاب و برای ساختن دستگاه دیکتاتوری پرولتاریا [الزامی است]. علاوه بر این دو فاکتور عینی، دو عامل ذهنی نیز ضروری است: عزم انقلابی پرولتاریا و اراده اش برای اینکه به نظم سرمایه داری پایان دهد. همه این عوامل اما با متنوع ترین شرایط اقتصادی سازگار هستند. فروپاشی سرمایه داری بر اساس این درک می تواند هم در یک سطح بالای بلوغ درونی کاپیتالیسم و هم در سطح نسبتا پایین تر آن صورت بگیرد. [از این رو] ضروری نیست که یک کشور -در ارتباط با توسعه عمومی اقتصادی- از کشورهای پیشرو سرمایه داری باشد. برعکس از آن جا که نیروی مقاومت بورژوازی – (با فرض یکسان بودن عوامل دیگر)- با درجه توسعه اقتصادی سرمایه داری رابطه مستقیمی دارد، این امر محتمل است که "فروپاشی کل سیستم از ضعیف ترین حلقه های ارگانیک آن شروع شود". (بوخارین، اقتصاد دوران گذار، هامبورگ 1922  ص 4)[4] ما در ادامه ملاحظه خواهیم کرد، که این تئوری فروپاشی، که چیزی جز یک فرموله سازی شرایط خاص روسیه در طی جنگ نیست، نه با درک لنین از زوال کاپیتالیسم تطابق دارد و نه اساسا با کشورهای توسعه یافته اروپای غربی سازگار است.

مسئله ی ساختمان اقتصاد سوسیالیستی در صنعت و کشاورزی از اهمیت بسیار فوری و شدیدا حادی برخوردار است. و در عین حال بزرگترین معضلات نظری را پیش می گذارد. مسئله ی سلب مالکیت وسایل تولید بدون شک از سال ها پیش جزء ثابتی از برنامه سوسیالیستی است. اما [اکنون] مسئله بر سر دامنه ی مصادره ی سرمایه ی صنعتی و تجاری [و] نوع و میزان ارتباط عناصر سوسیالیستی اقتصادِ بدون بازار با بقایای اقتصاد سرمایه داری است. به عبارت دیگر اینک باید [در اتحاد شوروی] به این سؤال پاسخ داده می شد که چه اندازه ای از اقتصاد بازار را باید نگه داشت و تا چه حد اقتصاد بدون پول و بازار را متحقق ساخت. مسئله تحول سوسیالیستی روستاها باید حل می شد: اینکه آیا باید انحصار دولتی برای تولید کشاورزی به اجرا گذاشته می شد یا تولید دهقانی خصوصی و بازار فروش خصوصی –فقط با کسر مالیات طبیعی- باقی می ماند. همچنین باید برای این مسئله پاسخی یافت می شد که آیا باید تولید اجتماعی Kollektive کشاورزی اجرا شود و در نهایت به چه درجه ای. در همه جا باید تلاش های آزمایشی سیاست اقتصادی پرولتاریا اجرا می شد. این کوشش ها سرانجام با استقرار اولین برنامه ی پنج ساله و مقرر نمودن قواعدی برای اقتصاد برنامه ریزی شده به نتیجه ای موقتی رسید. تلاشی که در عین حال بنیادهای یک دانش جدید را فراهم ساخت.

در حالی که تا انقلاب اکتبر مسئله تصرف قدرت توسط پرولتاریا به طور مشخص تقریبا تنها در درون جنبش کارگری روسیه مورد بحث قرار گرفته بود، پس از وقوع این انقلاب، این مسائل -که به خصوص شدیدا از "دولت و انقلاب" لنین  (1917) الهام می گرفت- به کانون بحث در درون جنبش کارگری تمام دنیا به خصوص اروپای غربی منتقل شد. مسائلی همچون: این که تصرف قدرت پرولتاریا به شیوه پارلمانی صورت می گیرد یا ازطریق بیرون پارلمانی، یعنی از طریق عمل انقلابی طبقه کارگر؛ این که دیکتاتوری پرولتاریا – سیستم شورایی- بیانگر تحقق دموکراسی پرولتری است؛ و یا این که دموکراسی پارلمانی شکل ظهور دیکتاتوری بورژوایی است؛ یا مسائلی همچون: خودانگیختگی انقلاب پرولتری؛ یا سازمان یابی آگاهانه توسط حزب وبرآن اساس [مسئله ی] رابطه بنیادی حزب و طبقه؛ [وهمچنین] مسئله ی سازمان دهی بین الملل جدید پرولتری: اینکه یک حزب واحد جهانی– با وظیفه آماده سازی انقلاب جهانی- بر اساس اصول سانترالیسم دموکراتیک سازمان می یابد؛ [و مسئله] هژمونی بر لایه های متوسط در شهر و روستا به عنوان متحدین پرولتاریا؛ [و همچنین] مسئله مبارزات آزادیبخش خلق های استعمار شده و حق تعیین سرنوشت ملت ها؛ و [در نهایت] مسئله بسیج توده های تحت ستم در تمام جهان علیه امپریالیسم.

البته برای پاسخ به این سؤالات، ارزیابی روندهای توسعه اقتصادی سرمایه داری جهانی از اهمیت تعیین کننده ای برخوردار است: آیا همچون کائوتسکی و سخنرانان کنگره انترناسیونال 2 در بروکسل 1928، بر این نظریم که کاپیتالیسم در آستانه یک دوران دیگری از شکوفایی ایستاده است، یا اینکه احتمال می دهیم که سرمایه داری با دوره ای از زوال مواجه است. عصری که هرچند با دوره ای کوتاه از ثباتی گذرا متوقف شده، اما در کل، تشدیدِ مستمر تضادهای طبقاتی اثبات می کند که [این دوره] سرانجام باید به مبارزه ی قدرتی تعیین کننده منجر شود.

 اگر کاپیتالیسم اروپای غربی را در حال زوال فرض کنیم، مسئله انقلاب در دستور کار دوره بعدی قرار خواهد گرفت و در این صورت تجربیات و آموزه های انقلاب روسیه برای این سرمایه داری مشکلی تازه خواهد بود. از همین مضمون برخوردار است مباحثات در درون جناح چپ انترناسیونال دوم (سوسیالیست) درباره ی تصرف قدرت دولتی. برای مثال مباحثات کنگره لینز سوسیال دموکراسی اتریش (30 اکتبر- 3 نوامبر 1926) که در آن برنامه جدید حزب به تصویب رسید: مسئله اصلی، طرح این سؤال بود که آیا جنگ داخلی و کاربرد قهر در نبرد طبقه کارگر برای تصرف قدرت دولتی و سوسیالیسم قابل اجتناب است. نتیجه بحث را می توان چنین خلاصه کرد: هرچند طبقه کارگر در مبارزه اش اصولا باید ابزارهای قانونی دموکراسی را مورد استفاده قرار دهد، اما این طبقه نباید این حقیقت را نادیده بگیرد که ممکن است بورژوازی در لحظه ای علیه طبقه کارگر و دولت اش به زور پناه ببرد. هنگامی که پرولتاریا قدرت سیاسی را به وسیله دموکراسی تصرف کرده، جایی که دموکراسی قاطعانه علیه خود بورژوازی بکار گرفته شده است. تحت چنین شرایطی پرولتاریا نیز نمی تواند به نوبه خود از کاربرد زور صرف نظر کند.

 

د) پایان کاپیتالیسم

با این که در نتیجه ی پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه، حکومت مطلقه سیستم سرمایه داری به لرزه درآمد، [با این وجود] با در نظر گرفتن شرایط خاصی که این پیروزی را ممکن ساخت، مسئله پایان کاپیتالیسم برای تئوری سوسیالیستی حل نگردید. زیرا با انقلاب اکتبر، فروپاشی در سیستم کاپیتالیستی در ضعیف ترین حلقه اش تحقق یافت، یعنی در جایی که تاثیر انقلابی کاپیتالیسم در لحظه انفجار اجتماعی تازه به سختی شروع شده بود، [جایی که] عقب ماندگی تکنیکی، خصلت ویژه ای برای روسیه ی کهنه ی بیشتر فئودال تا کاپیتالیست بود. به همین دلیل مثال روسیه را نمی توان به عنوان نمونه ای برای فروپاشی کاپیتالیسم در کشورهای پیشرفته سرمایه داری در نظر گرفت. کشورهایی که قدرت مقاومتشان [در برابر فروپاشی مناسبات سرمایه]، آن چنان که بوخارین می گوید، نسبت مستقیمی با تکامل اقتصادی شان دارد. نسبتی که بسیار بزرگتر از مورد روسیه ای بود که در ابتدای توسعه کاپیتالیستی قرار داشت. با این که انقلاب اکتبر علامت و در عین حال آغازی برای فروپاشی سیستم جهانی سرمایه داری است، [5] اما علل بلاواسطه و مشخص این رویداد را باید در عوامل دیگری به غیر از علل احتمالی برای فروپاشی سرمایه داری در کشورهایی با سیستم سرمایه داری تکامل یافته –همچون انگلستان، آلمان و ایالات متحده آمریکا- جستجو کرد. بنابر این مسئله فروپاشی سرمایه داری از نقطه نظر تئوری مارکسیستی و جنبش کارگری به عنوان یک مشکل هنوز پابرجاست.

++++++++++++++

در دوران پس از جنگ، هنریک گروسمن وظیفه تجدید اعتبار این ایده اساسی بسیار مناقشه برانگیز سیستم مارکسیستی را به عهده گرفت. تا آن زمان دو روایت، تئوری فروپاشی را نمایندگی می کردند: اولی (به طور مثال: بوخارین، امپریالیسم و انباشت سرمایه، برلین 1926) فقط به طور کلی از "درجه معینی از تنش در تناقضات سرمایه داری" صحبت می کند، که "به طور اجتناب ناپذیری" به "فروپاشی سلطه سرمایه داری" منجر می شوند، بدون آن که این اجتناب ناپذیری را اثبات کند، یعنی بدون آن که دلایل تئوریکی ارائه دهد که چرا این تناقضات می بایست تا عدم امکان قطعی تعادل، تشدید شوند. و بدون آن که این روایت علائم مشخصی ارائه دهد که بر آن اساس بتوان به طور علمی [و] از پیش آن درجه از تنش در تناقضات را که فروپاشی را "غیر قابل اجتناب" می کند؛ تشخیص داد. این تشخیص بنابراین همیشه تازه پس از وقوع فروپاشی به دست می آید. اما در این صورت تئوری فروپاشی به عنوان ابزاری علمی برای شناخت زائد خواهد بود. یک چنین توصیف کلی از فروپاشی که باید به خاطر عدم تعین علمی اش غیرقابل قبول قلمداد گردد، خواست مارکسیستی "کنکرت بودن" را برآورده نمی کند.(لنین)[6]

نوع دیگر تئوری فروپاشی که توسط کونو(Cunow)، کائوتسکی (در نوشته های ذکر شده در دوره 11-1901)، بودین و رزالوکزامبورگ نمایندگی می شود، تلاش نمود تا ضرورت زوال سیستم سرمایه داری را از محدودیت بازار فروش، یعنی از روندهای حوزه گردش مشتق نماید.(مشکل تحقق ارزش اضافه)

در مقاله مذکور در 1898  کونو  این مسئله اصلی را که "توسعه اقتصادی ما به فاجعه ای عمومی خواهد انجامید" مورد بررسی قرار می دهد. [از نظر او] گسترش مداوم متصرفات استعماری تاکنون به تضعیف تمایل به فروپاشی که ناشی از فروش ناکافی است، انجامیده است. از آن جا که این چنین گسترشی در بازارهای فروش محدودیت های خودش را دارد، بنابر این "اجتناب ناپذیری فروپاشی" هم همچنان وجود خواهد داشت. "انگلستان بدون به دست آوردن بازارهای فروش خارجی از مدت ها پیش در برابر تضاد بین ظرفیت مصرف بازارهای داخلی و خارجی اش و افزایش عظیم انباشت سرمایه اش قرار می گرفت". برای کانو، امر فروپاشی قابل تردید نیست، بلکه [مسئله] فقط [این است که] شیوه تولید کاپیتالیستی چه مدت باقی می ماند و تحت چه شرایطی فروپاشی صورت خواهد گرفت.[7]

ل.ب. بودین هم، که کتابش بعد از پیشگفتار تایید آمیز کائوتسکی، "نقاط تعیین کننده سیستم مارکس" را مورد بررسی قرار می دهد، "مشکل اساسی" را در بخش ارزش اضافه می بیند، مسئله ای که موجودیت اصول حیات اقتصادی سرمایه داری بدان وابسته است. "ناتوانی در به فروش رساندن محصول، علت اصلی اختلالات متناوب در درونش است و سرانجام به فروپاشی اش منجر خواهد شد". البته بحران ها تاکنون همیشه مرتفع شده اند و تداوم انباشت مجددا میسر شده است، اما دلیل آن فقط این بوده که کشورهای کاپیتالیستی یک جهان بیرونی داشته اند که محصولاتی را که خود قادر به جذبش نبوده اند به آن جا می فرستاده اند. [از نظر بودین] "اما این راه گریز فقط موقتی است. تعمیم سرمایه داری در بازارهایِ فروشِ تاکنون کشاورزی نمایانگر "آغاز پایان کاپیتالیسم" است و به فروپاشی ناگزیر شیوه تولید سرمایه داری خواهد انجامید[8]. هنریک گروسمن برخلاف همه تئوریسین های پیشین فروپاشی، در اثر اصلی اش انباشت و قانون فروپاشی سیستم سرمایه داری (لایپزیک 1929) و در تعداد زیادی از مقالات انتقادی و متدیک (تئوری نوین درباره امپریالیسم و انقلاب اجتماعی، 1928؛  تغییر طرح مقدماتی کاپیتال و دلایلش، 1929  ؛ تولید طلا در طرح تولید مارکس و روزالوکزامبورگ، 1932؛  گذار انتقالی ارزش- قیمت نزد مارکس و مسئله بحران، 1932)[9]، گام در راهی نو گذاشت. در این اثر او علت تعیین کننده زوال گریزناپذیر سیستم کاپیتالیستی را در مازاد انباشت سرمایه در کشورهای پیشرفته و در نتیجه در ارزش زایی ناکافی سرمایه و بنابراین با جریان خود تولید (مشکل ارزش افزایی/ارزش زایی) توضیح می دهد. گروسمن تلاش نمود با دلایل مستند جدید برگرفته از روابط اقتصادی مدرن، از تئوری های مارکس دفاع کند. تئوری هایی که [هرچند] توسط مارکس توسعه یافتند، اما از قبل به شکل جنینی در نظریات جان استوارت میل  J.S.Mill  (اصول اقتصاد سیاسی جلد چهارم، بخش 4 و 6) و آدام اسمیت A.smith (ثروت ملل بخش 9)[10] موجود بود. بر اساس این آموزه های تقریبا فراموش شده، سرمایه ی یک کشور با عبور از حجم معینی از انباشت، دیگر فرصتی برای سرمایه گذاری سودآور نخواهد یافت و بنابر این یا باید از حرکت بازماند و یا صادر شود. در حالیکه در ادبیات مارکسیستیِ 30 سال گذشته از زمان کتاب بحران توگان بارانوفسکی، بحران و مسئله فروپاشی فقط از نقطه نظر عدم تناسب در حوزه های تولیدی جداگانه مورد بررسی قرار گرفته، گروسمن نشان می دهد که برای مارکس مسئله تعیین کننده نه [در] بحران های جزیی اولیه که از عدم تناسب ناشی می شوند، بلکه در بحران عمومی؛ [در] مازاد تعمیم یافته [سرمایه] (اشباع کلی) است. [مسئله ای] که از یک"تولید موازی که همزمان در تمام سطح در حال پیشروی است" (مارکس) ناشی شده است[11]. دقیقا امکان چنین بحران های مقدمتا عمومی ریشه ای و نه بحران های جزیی اولیه ای که از عدم تناسب منتج می شوند است، که موضوع مجادله مارکس را با درک  سه – ریکاردو[12] تشکیل می دهد.[13]

این قانون تجربی برای شیوه تولید سرمایه داری به عنوان بازتولیدی همیشه در حال گسترش، یک خصلت ویژه است؛ که حجمی همواره فزاینده از ابزار تولید (مواد خام و کمکی، ساختمان ها، ماشین آلات Pm= ) می تواند با کاهشی همواره و شدید در هزینه کار (A) به حرکت درآید. براساس بنیادهای سرمایه داری، این امر آشکار است که سرمایه ثابت به کار رفته برای هر کارگر نسبت به سرمایه متغیر(مزد) (آن گونه که مارکسیست ها می گویند؛ C/V؛ ترکیب ارگانیک سرمایه) همواره افزایش می یابد. آمار و ارقام [به دست آمده در] آمریکا نیز این موضوع را تایید می کنند. هرچند به علت افزایش بهره وری کار –که در نتیجه بالا رفتن تصاعدی ترکیب ارگانیک سرمایه صورت می گیرد- دستمزد همواره یک بخش کوچکتری از محصول کل را شامل می شود و از این لحاظ میزان مطلق ارزش اضافه ی کسب شده از تعداد معینی از کارگران، افزایش می یابد (افزایش ارزش اضافه)، اما به نسبتِ سرمایه ی کلِ مدام در حال افزایش، [این ارزش اضافه] کاهش می یابد (C+V). قانون گرایش نزولی نرخ سود بر این واقعیت مبتنی است. اقتصاددانان کلاسیک نیز قبلا این گرایش به کاهش نرخ سود را به عنوان یک پدیده، ملاحظه می کردند (ریکاردو)، با وجود این [او] به اشتباه تلاش می کند تا آن را با قانون طبیعی –با کاهش باروری خاک- توضیح دهد. ریکاردو از این پدیده، پیامدهای بدبینانه ای را برای آینده سرمایه داری استنباط می کند، زیرا بدون سود "هیچ انباشت سرمایه ای نمی تواند وجود داشته باشد". او خودش را این گونه تسلی می دهد که "خوش بختانه" از دوره ای به دوره دیگر اختراعات در صنعت (مهندسی مکانیک) و در کشاورزی (علوم زراعی، بذرشناسی) در این گرایش ویرانگر وقفه ایجاد می کند، به طوری که تنها در آینده ای دورتاثیر گذار خواهد بود.[14]

این مسئله که فروپاشی سرمایه داری نزد مارکس نیز با کاهش نرخ سود مرتبط است، پیش از این از سوی برخی تئوریسین ها همچون بودین و اما قبل از همه گئورک کاراسوف (سیستم مارکسیسم، برلین 1910)[15] احساس شده بود. اما آن ها نتوانستند نشان دهند که این رابطه چیست و "اهمیت بزرگی که این قانون برای تولید کاپیتالیستی دارد"(مارکس)[16] در چیست. این به راحتی قابل توضیح است، زیرا آن ها همواره فقط به نزول نرخ سود به تنهایی اشاره می کردند. اما نرخ سود تنها یک تناسب درصدی را بیان می کند [و] چیزی بیش از یک مفهوم عددی نیست. این آشکار است که چنین چیزی نمی تواند به فروپاشی یک سیستم واقعی منجر گردد. برای این منظور به یک علت واقعی نیاز هست.

علاوه بر این، گرایش به کاهش نرخ سود از آغازِ سرمایه داری تا کنون، یعنی در طی تمام پروسه توسعه اش، یک پدیده ی همیشه همراه کاپیتالیسم بوده است. سرمایه داری علی رغم این گرایش [همچنان] وجود دارد. پس این تحول ناگهانی به فروپاشی از کجا می آید؟ چرا سرمایه داری درست مثل نرخ سودِ 13-14 درصدی نباید بتواند با نرخ سودِ 4 درصدی ایستادگی کند؛ [آن هم] در حالیکه نرخ کاهش یافته از طریق مقدار فزاینده سود جبران شده است؟ مسلما مقدار رو به رشد سود به دنبال رشد سریع تر سرمایه ی کل همیشه در مقدارِ درصدیِ کوچکتری بیان می شود. [با این وجود] در صورتی که نرخ سود به سمت صفر، یعنی نقطه حد در مفهوم ریاضی میل کند، بدون آن که بتواند به آن برسد، باز هم طبقه سرمایه دار در نتیجه افزایش مقدار سود، احساس شعف خواهد کرد.

گروسمن ابتدا خاطرنشان کرد که فروپاشی از نرخ سود یعنی از شاخص عددی سود قابل استنتاج و توضیح نیست، بلکه آن را می توان از مقدار سود واقعی که پشت آن [یعنی پشت نرخ سود] پنهان شده، [و] در نسبت اش با مقدار سرمایه اجتماعی استنتاج نمود و توضیح داد. چونکه براساس نظر مارکس انباشت "تنها به میزان نرخ سود وابسته نیست، بلکه به مقدار سود نیز بستگی دارد"[17]. اگر انباشت قرار است به عنوان روندی دائمی تداوم داشته باشد، بنابراین ارزش اضافه برای سرمایه داران باید ضرورتا به سه منظور به کار رود، به سه بخش تقسیم گردد؛ ابتدا باید یک قسمت از آن برای سرمایه ثابت اضافه (ac) پرداخت شود، قسمت دوم باید به عنوان سرمایه متغیر اضافه به کار رود (av). –برای بکارگیری نیروی کار اضافه- قسمت سوم باقیمانده می تواند به عنوان صندوق مصرف سرمایه داران به مصرف برسد. هرچند اکنون با توسعه ی شیوه تولید کاپیتالیستی، مقدار مطلق ارزش اضافه افزایش می یابد اما –همچنان که برای تولید کاپیتالیستی الزامی است و در تحلیل تئوریک مفروض است- ترکیب ارگانیک سرمایه باید افزایش یابد. بنابراین باید از ارزش اضافه، یک بخشِ هربار بیشتری برای انباشت اضافه (ac) برداشته شود. تا زمانی که مقدار مطلق سرمایه ی اجتماعیِ کل –با ترکیب ارگانیک سرمایه پایین تر- کوچک است، ارزش اضافه، نسبتا بزرگ است و به افزایش سریع انباشت منجر می گردد. برای مثال با ترکیب 200c+100v+100m   سرمایه ثابت c ، می تواند (با فرض مصرف کل ارزش اضافه به منظور انباشت) تا 33,1/3  درصدِ مقدار اولیه اش بیشتر شود. در سطح بالاتر انباشت سرمایه، با ترکیب ارگانیک به مراتب بالاتری از سرمایه، به طور مثال  14.900c+100v+150m ، مقدار ارزش اضافه افزایش یافته، در صورتی که برای سرمایه اضافه ac  مصرف شود، فقط برای 1 درصد افزایش کفایت می کند. به راحتی می توان محاسبه کرد که با تداوم انباشت بر پایه ی یک ترکیب ارگانیکِ مدام بالاتر، بایستی زمانی فرا برسد که هر انباشتی متوقف شود، از آن هم بیشتر[باید توجه داشت که] برای گسترش تولید نمی توان هر کسر دلخواهی از سرمایه را به کار برد، بلکه یک حداقل معینی از آن  لازم است؛ که این مقدار با گسترش انباشت پیوسته افزایش می یابد. با پیشرفت انباشت سرمایه، از مقدار ارزش اضافه  نه فقط یک مقدار مطلق، بلکه همچنین یک بخش نسبی دائما بزرگتری به منظور انباشت برداشت خواهد شد. بنابر این به همین دلیل در سطوح بالای انباشت، وقتی که سرمایه اجتماعیِ کل دامنه بزرگی دارد، آن بخش از ارزش اضافه که برای انباشتِ بیشتر لازم است  ac  آن قدر بزرگ خواهد بود که در نهایت تقریبا کل ارزش اضافه را جذب می کند. باید لحظه ای فرا برسد که آن بخش ارزش اضافه که برای مصرف کارگران و سرمایه داران معین شده (av+k) به طور مطلق کاهش یابد. این آن نقطه عطفی است که در آن گرایش به فروپاشی؛ که قبلا نهفته بود شروع به تاثیر گذاری می کند. اینک ثابت خواهد شد که شرایط لازم برای گسترش انباشت دیگر نمی تواند تامین گردد. [و] هرچند مقدار ارزش اضافه، به طور مطلق افزایش یافته، [اما] برای تامین عملکرد سه گانه آن کفایت نمی کند. اگر همچنان که قبلا فرض شد، سرمایه ی ثابتِ اضافه (ac) در سطحی که لازم است از ارزش اضافه برداشت شود، آن گاه درآمد موجود برای تامین مصرف کارگران و کارفرمایان کافی نیست. [این جا] تشدید مبارزه بین طبقه کارگر و کارفرمایان حول تقسیم درآمد، [و] فشار رو به تزاید کارفرمایان روی سطح دستمزدها اجتناب ناپذیر خواهد بود. از طرف دیگر اگر سرمایه داران تحت فشار طبقه کارگر ناچار شوند سطح پیشین دستمزد را حفظ کنند و بدین طریق سهم معین سرمایه ثابت (ac) برای انباشت اضافه کاهش یابد، سرعت انباشت کاهش خواهد یافت. [و] این بدان معناست که دستگاه تولید [دیگر] نمی تواند از طریق پیشرفت تکنیکی در اندازه لازم تجدید شده، گسترش یابد. [و بدین ترتیب] یک عقب ماندگی نسبی دستگاه تولید شایع می شود. هر انباشت بیشتری در چنین شرایطی بر مشکل خواهد افزود، زیرا مقدار ارزش اضافه به نسبت جمعیت موجود، تنها قادر به افزایشی ناچیز است. [در این صورت] ارزش اضافه ی حاصل از سرمایه گذاری پیشین عاطل خواهد ماند [و بدین ترتیب] یک وفور بیش از حد از سرمایه ی بیکاری که بیهوده به دنبال فرصتی برای سرمایه گذاری است ایجاد می شود. گروسمن عقب ماندگی واقعی تکنیکی کشورهای قدیمی سرمایه داری با سطح بالای انباشت سرمایه را، -همچون انگلستان؛ و کشورهایی که در آن ها گرایش به رکود یا حتی کاهش سطح دستمزد مشاهده می شود-این چنین توضیح می دهد.

در یک سرمایه داری ناب، یعنی سرمایه داری منزوی، این گرایشات سریعا عمل خواهند کرد. یعنی تحت فشار تشدید تضادهای طبقاتی به فروپاشی سیستم منجر می شوند. اما در یک سرمایه داری در هم تنیده ی جهانی تعداد زیادی از گرایشات متقابل در جهت تضعیف روند فروپاشی عمل می کنند. روندی که در نتیجه تنها در بحران های موقتی پدیدار می شود.

با کاهش هزینه تولید سرمایه ی ثابت و کاهش سرمایه ی متغیر(سطح دستمزد)، با کوتاه شدن زمان گردش سرمایه، بهبود سازمان حمل و نقل، کاهش ذخایر و هزینه های تجاری، [و] با ارزش زداییِ دوره ای از سرمایه ی موجود، ارزش افزایی (نرخ سود)، مجددا بهبود می یابد و مقدار سود بیشتر می شود. مزایایی که از سلطه ی بازار جهانی ناشی می شود [نیز] در همین جهت عمل می کنند، زیرا در تجارت خارجی، مبادله ی نابرابری صورت می پذیرد، که کشورهای به لحاظ فنی پیشرفته در مقابل ارزش کالاهایشان، ارزش بالاتری را دریافت می کنند و به این ترتیب نیز سود افزایش می یابد. همین امر برای صدور سرمایه صادق است. صدور سرمایه صورت می گیرد زیرا در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری، یک مازاد انباشت سرمایه حاکم است و بنابراین فقدان فرصت های سرمایه گذاری وجود دارد. از این طریق، به کشورهای صادر کننده سرمایه، ارزش اضافه ی مازادی تزریق می شود؛ که با آن؛ ارزش افزایی ناکافی سرمایه بهبود یافته و گرایش به فروپاشی تضعیف یا به عبارت بهتر موقتا رفع می گردد[ و به سطح بالاتری منتقل می شود].(zeitweise aufgehoben). به این طریق شدت توسعه طلبی امپریالیستی در حوزه ی انباشت سرمایه توضیح داده می شود. امپریالیسم تلاشی است برای آن که از طریق انتقال فوق سود از مناطق تحت سلطه، ارزش افزایی ناکافی موجود در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری را بهبود دهد و در نتیجه عمر سیستم سرمایه داری را از طریق تضعیف روندهای فروپاشی طولانی تر کند. بدین ترتیب، گروسمن نظریه فروپاشی را با تئوری بحران پیوند می زند. بحران نوعی بروزِ فروپاشی است که به دلیل گرایشاتِ مخالف، تضعیف شده [و] به گسترش کامل نیانجامیده است. اما از طبیعت روندهای مخالفِ ذکر شده نتیجه می گیریم که آن ها موقتی هستند و فقط تا درجه معینی قادرند گرایش به فروپاشی را خنثی کنند: ذخیره ها فقط تا حد معینی می توانند کاهش یابند، حدی که عبور از آن باعث انقطاع روند تولید می شود. دستمزد تنها تا حد معینی می تواند کاهش یابد. با گذر از آن حد نیروی کارِ طبقه کارگر به طور کامل بازتولید نخواهد شد، بلکه به کاهش شدت و کیفیت بهره وری کار منجر خواهد شد. کاهش سود تجاری تنها به مقدار معینی قادر است سود دهی صنعتی را بهبود بخشد، هرچه بیشتر تجارت کاهش یابد، اثر تضعیف کننده ی کاهش بعدی نیز کمتر خواهد شد. تاثیر مخالف صدور سرمایه نیز فقط می تواند طبیعتی موقتی داشته باشد: به دلیل انباشت بی وقفه، تعداد سرمایه های اشباع شده و در نتیجه تعداد کشورهای صادر کننده سرمایه و مقدار سرمایه ی آن ها بزرگتر می شود. در چنین مقیاسی رقابت بر سر بازار جهانی [و] مبارزه حول حوزه های سودآور سرمایه گذاری هرچه بیشتر افزایش می یابد. به همین دلیل هم از نقطه ای مشخص گرایش به فروپاشی تشدید خواهد شد. افزایش سرمایه ی استوار (fixekapital)[18] هم تاثیری متفاوت ندارد. در سطوح بالاتر انباشتِ سرمایه، که سرمایه استوار بخش بزرگی از سرمایه ثابت را تشکیل می دهد، کاهش تولید در خلال بحران که به منظور بهبود سودآوری صورت می گیرد؛ از اهمیتی به مراتب کمتر برخوردار است، زیرا بارِ موسسه به دلیل وجود استهلاک و بهره ی سرمایه ی استوار با محدود نمودن تولید، کاهش نخواهد یافت.

به نظر می رسد که گرایشات متقابل به وسیله خود قوانین ذاتی انباشتِ سرمایه تضعیف می شوند: غلبه بر بحران همواره سخت تر می شود. گرایش به فروپاشی پی درپی پیش تر می آید. دوره های رشد اقتصادی دائما کوتاه تر می شوند، طول مدت و شدت بحران افزایش می یابد. گروسمن تلاش می کند، که با روش های ریاضی طول مدت چرخه اقتصادی را به لحاظ تئوریک تعیین کند و به وسیله فرمول بحرانش فاکتورهایی را نشان دهد که قبض و بسط چرخه اقتصادی بدان ها وابسته است. اگر بحران برای او نوعی گرایش به فروپاشی است که گسترش نیافته است، به همین ترتیب هم فروپاشی سرمایه داری نیز چیزی نیست جز بحرانی که توسط گرایشات متقابل مهار نشده باشد. این چنین است که سرمایه داری به خاطر قانونمندی های ذاتی اقتصادی اش به سمت پایانش می رود.

از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه هیچگاه -حتی در دوران بحران- خودشان ساقط نمی گردند، مگر آن که سرنگون شوند (لنین)[19]. به نظر گروسمن نکته تئوری مارکسیستی فروپاشی فقط در مرزبندی با اراده گرایی و کودتاگرایی نهفته است. تصوری که انقلاب را در هر زمان بدون توجه به شرایط عینی انقلابی  ممکن و آن را فقط وابسته به اراده ذهنی انقلابیون قلمداد می کند. معنای آموزه فروپاشی در این نهفته است که، عمل انقلابی پرولتاریا قوی ترین محرک هایش را از ابتدا از تکانه های عینی سیستم موجود دریافت می نماید و در عین حال بدین طریق شرایط را برای غلبه ی موفق بر مقاومت طبقه مسلط ایجاد می کند.

گروسمن از این رو توانست به این نتیجه برسد- نتیجه ای که او آن را نوعی بازسازی تئوری فروپاشی و بحران مارکس تلقی می کرد- که وی پیش از آن ساختار زیربنایی کاپیتال و متدهای مارکس را مورد مطالعه و بازساخت قرار داده بود.

رزا لوگزامبورگ از این فرض حرکت می کرد که در [کتاب] کاپیتال نقصی وجود دارد: [و آن] این که مارکس تجارت خارجی را مورد توجه قرار نداده است. تصوری که فقط می تواند بدین صورت توضیح داده شود که تا آن زمان متدهای مبتنی بر ساختار [کتاب] کاپیتال به عنوان یک موضوع خاص تئوریک هنوز شناخته نشده بودند. به همین دلیل هم برای رزا لوکزامبورگ امکان درک کامل راه حل مارکس مقدور نبود.

در حالیکه اقتصاددانان کلاسیک روش تجرید را به کار می بردند، به عقیده گروسمن، کارل مارکس در کاپیتال روش به اصطلاح تقریب را ترجیح می دهد. مارکس برای آن که جهان پیچیده پدیده ها را به صورت عِلّی مورد بررسی قرار دهد، همچون اقتصاددانان کلاسیک، مفروضات ساده ی بسیاری را به عمل می آورد تا بدین ترتیب ابتدا از کلیت مشخص پدیده ها فاصله بگیرد. اگرچه با این کارش دقیقا قرار است که همین [کلیات مشخص] را توضیح دهد. به همین دلیل شناخت کسب شده تنها می تواند خصلتی گذرا داشته باشد؛ فقط اولین سطح شناخت در روش تقریب. [این سطح] باید با سطح شناخت مشخص تری پی گرفته شود. به هر فرض ساده ای یک تصحیح بعدی منضم می گردد. تصحیحی که عناصرِ نادیده گرفته شده ی قبلیِ واقعیتِ موجود را در نتیجه ی نهایی مورد ملاحظه قرار می دهد. بنابراین تمام پدیده ها و موضوعات با این روش حداقل در دو مرحله مورد بررسی قرار می گیرند: ابتدا در فرض ساده، سپس در شکل نهایی اش. این روش مبنای تحلیل مارکس در هر سه جلد کاپیتال است. کسانی که این روش برایشان ناشناخته می ماند باید به طور مدام با تناقضاتِ بین قسمت های مجزای تئوری مارکس مواجه شوند.

https://www.marxists.org/deutsch/archiv/grossmann/1932/xx/fortentwicklung.html

 

Literatur

  • Ashcroft, T., Impérialisme moderne, Brüssel 1931
     
  • Bauer, O., Kapitalismus und Sozialismus nach dem Weltkriege, Wien 1931
     
  • Beer, M., Allgemeine Geschichte des Sozialismus, Berlin 1922, 1929
     
  • Bober, M., Karl Marx’s interpretation of history, Cambridge 1927
     
  • Brauer, Th., Der moderne deutsche Sozialismus, Freiburg i. Br. 1929
     
  • Graziardei, A., Kapital und Kolonien, Berlin 1928
     
  • Heider, W., Die Geschichtslehre von Karl Marx, Stuttgart/Berlin 1931
     
  • Heimann, E., Mehrwert und Gemeinwirtschaft, Berlin 1922
     
  • ——, Kapitalismus und Sozialismus, Potsdam 1931
     
  • Heimburger, K., Die Theorie von der industriellen Reservearmee, Halberstadt 1928
     
  • Jenssen, O., Der Kampf um die Staatsmacht, Berlin 1927
     
  • Jostock, P., Der Ausgang des Kapitalismus, München 1928
     
  • Laidler, H.W., A history of socialist thought, London 1927
     
  • Laurat, L., Un système qui sombre, Paris 1932
     
  • Lenin, Sämtl. Werke, Berlin/Wien seit 1927
     
  • Leubuscher, Charlotte, Sozialismus und Sozialisierung m England, Jena 1921
     
  • Lewin, D., Der Arbeitslohn und seine Entwicklung, Berlin 1913
     
  • Liebert, A., Art. „Materialistische Geschichtsphilosophie“ im Hdwb. d. Soziologie, Stuttgart 1931
     
  • Louis, P., Les Idées essentielles du Sozialisme, Paris 1931
     
  • Luxemburg, R., Antikritik (was die Epigonen aus der Marxschen Theorie gemacht haben), Leipzig 1916
     
  • ——, Die Krise der Sozialdemokratie, Berlin 1916
     
  • Mallock, W.H., The limits of pure democracy, London 1918
     
  • Nachimson, M. (Spectator), Weltwirtschaft während und nach dem Kriege, III. Bd. (russisch), Moskau 1929
     
  • Pollock, F., SombartsWiderlegungdes Marxismus, Leipzig 1926
     
  • Protokoll des sozialdemokratischen Parteitags in Linz, 30.IX.-3.XI. 1926, Wien 1926
     
  • Ralea, M., Révolution et socialisme. Essai de bibliographie, Paris 1923
     
  • Rosenberg, A., Geschichte des Bolschewismus. Von Marx bis zur Gegenwart Berlin 1932
     
  • Séé, H., Matérialisme historique et l’interprétation économique de l’histoire, Paris 1927
     
  • Seligman, E.R.D., L’interpretation économique de l’histoire, m. Vorw. v. G. Sorel, Paris 1902
     
  • Seydewitz, M., Graf, J., u.a., Die Krise des Kapitalismus und die Aufgabe der Arbeiterklasse, Berlin 1931
     
  • Stalin, J., Probleme des Leninismus, Berlin 1926
     
  • Trotzky, L., Zwischen Imperialismus und Revolution, Hamburg 1922
     
  • ——, Die internationale Revolution und die kommunistische Internationale, Berlin 1929
     
  • ——, Geschichte der russischen Revolution, Berlin 1931
     
  • Turgeon, Ch., Critique de la conception matérialiste de l’histoire, Paris 1932
     
  • Wilbrandt, R., Sozialismus, Jena 1919
     
  • Die Gesellschaft, Internationale Revue für Sozialismus und Politik, Berlin 1924
     
  • Unter dem Banner des Marxismus, seit 1925
     
  • Archiv für die Geschichte des Sozialismus und der Arbeiterbewegung, 1911-30.

Vgl. ferner das bei den Artt. „Bolschewismus“, „Internationale“, „Sozialdemokratische und kommunistische Parteien“, sowie bei den Biographien der Sozialisten genannte Schrifttum.

 

 



[1]-[این پروژه در زمان استالین خاتمه یافت. ریازانف در سال 1931 از ریاست موسسه خلع شد و در سال 1938  اعدام گردید.]

[2] -[ Alexander Vasilyevich Chayanov, Die optimalen Betriebsgrössen in der Landwirtschaft, Parey, Berlin

1930 [1921]; The theory of the peasant economy, R. D. Irwin, Homewood, 1966 [the Russian book

published in 1925 was based on a German book published in 1923, to which Grossman refers]; The

theory of peasant cooperatives, Ohio State University Press, Columbus, 1991 [1919]. Chayanov was

arrested in 1930, on the pretext of one of his works of science fiction, executed 1937. Nikolai

Pavlovich Makarov Krestianskoe khozyaistvo i ego evolyutsiya, Tip. N. Zheludkovoi, Moscow, 1920.

The Institute, Mezhdunarodnii Agrarnii Institut, published its journal Agrarprobleme in German,

from 1928 until 1934.]

[3] -[Nikolai Bukharin, ‘The programme of the International and the Communist Parties’, in Toward the

united front: proceedings of the Fourth Congress of the Communist International, 1922, Brill, Leiden,

2012 [1922], p. 491[whole text pp. 479‐501], [emphasis in Bukharin’s original. The first quotation is

from Bukharin rather than Marx but see Marx, Capital 1, p. 875.]

[4] -[Nikolai Bukharin, The politics and economics of the transition period, Routledge & Kegan Paul,

London, 1979, p. 65. The first quotation does not appear in the German edition to which Grossman

referred; its sense is clear in Bukharin’s text p. 99 of the English edition: The bourgeoisie‘did not build capitalism, but it was built. The proletariat, as an organised collective subject, is

building socialism as an organised system. If the creation of capitalism was spontaneous,

the building of communism is to a marked degree a conscious, i.e. organised, process.]

[5]- به دنبال پیروزی انقلاب اکتبر انتظار فروپاشی سریع سرمایه داری یکی از باورهای اصلی انقلابیون آن دوره را تشکیل می داد. این که سرمایه داری توانست در دوره ای طولانی بر تناقضات درونی اش غلبه کند، از ارزش نظریات تئوریک گروسمن نمی کاهد.مترجم

[6] -[Vladimir Ilych Lenin, ‘The Junius pamphlet’, LCW 22, [1916], pp. 308‐9, similarly p. 316.]

[7] -Cunow, ‘Zur Zusammenbruchstheorie’, pp. 425, 427, 430.

[8] -[Boudin, The theoretical system, pp. 150, 235, 244[; Boudin’s emphasis].

[9]- Henryk Grossmann, Das Akkumulations und Zusammenbruchsgetz des kapitalistischen Systems

(zugleich eine Krisentheorie), Hirschfeld, Leipzig, 1929; ‘Eine neue Theorie über Imperialismus und

die soziale Revolution’, Archiv für die Geschichte des Sozialismus und der Arbeiterbewegung, 13,

1928, pp. 141‐192; ‘Die Änderung des ursprunglichen Aufbauplans des Marxschen “Kapital” und

ihre Ursachen’, Archiv für die Geschichte des Sozialismus und der Arbeiterbewegung, 14, 1929, pp.

305‐338; ‘Die Goldproduktion im Reproduktionsschema von Marx und Rosa Luxemburg’, in Max

Adler et al., Festschrift für Carl Grünberg zum 70. Geburtstag, Leipzig, Hirschfeld, 1932, pp. 152‐

184; ‘Die Wert‐Preis‐Transformation bei Marx und das Krisenproblem’, Zeitschrift für

Sozialforschung, 1, 1932, pp. 55‐84.

[10] -John Stuart Mill, Principles of Political Economy, Routledge, London, 1900, book 4, chapter 4, pp.

481‐91; Adam Smith, Wealth of Nations. Volume 1, Dent, London, 1910, book 1, chapter 9, pp. 77‐

89.

[11] -[Karl Marx ‘Economic manuscript of 1861‐63’, MECW 32, [1905] , pp. 115, 136. ‘General glut’ in

English in Marx’s and Grossman’s originals.]

[12]- ژان باتیست سه و دیوید ریکاردو

[13] -Grossmann, Das Akkumulations und Zusammenbruchsgetz, p. 211.

[14] -[David Ricardo, The principles of political economy and taxation, Dent, London, 1912 [1817], pp. 71,

73.]

[15] -Georg Charasoff, Das System des Marxismus: Darstellung und Kritik, Bondy, Berlin, 1910.

[16] -[Karl Marx, Capital. Volume 3, Penguin, Harmondsworth, 1981, p. 319.]

[17] -[Marx ‘Economic manuscript of 1861‐63’, MECW 32, p. 165.]

[18]- زیرنویس: سرمایه استوار (Fixkapital) بخشی از سرمایه ثابت است که شامل مصالح اولیه ی سرمایه گذاری شده، ابزارآلات-زمین و ساختمان می شود که بخشا به کالا منتقل می شوند و مستهلک می گردند. در جوامع پیشرفته سرمایه داری این بخش از سرمایه ثابت خیلی بزرگ است. این اصطلاح در مقابل سرمایه در گردش به کار می رود. سرمایه در گردش (zirkulierendes Kapital) بخش دیگر از سرمایه ثابت است (konstantenten Kapital) که در جریان یک چرخه تولید تماما به کالا منتقل شده و با فروش کالا به دست سرمایه دار برمی گردد. مثل پول برق-گاز- مواد خام و غیره

[19] -[Vladimir Ilych Lenin, ‘The collapse of the Second International’, LCW 21, [1915], p. 214.]

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

سایر مطالب این دسته: « حزب پرولتاریا

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر