کمونیسم و چپ: در ضرورت یک بازبینی پایه ای

نوشتۀ: تدارک کمونیستی
Write a comment

کمونیسم نه زیر مجموعه ای از چپ است و نه می تواند و مجاز است که منشور عملیاتی، تاکتیک و استراتژی خویش را بر اساس نیازهای چپ تدوین کند. کمونیسم نه مسئول تدوین استراتژی برای پیروزی چپ است و نه مسئول وحدت چپ و غلبه بر تشتت و پراکندگی آن. وظیفۀ کمونیسم شکل دادن به صف قدرتمند پرولتاریاست. کمونیسم معاصر فقط و فقط می تواند منتقد رادیکال چپ باشد. این تنها راه نجات آن عناصری در درون چپ نیز هست که به امر طبقۀ کارگر و محرومین جامعه دلبستگی دارند.

کمونیسم و چپ: در ضرورت یک بازبینی پایه ای

1-      پیشروی کمونیسم معاصر در گرو باز تعریف کمونیسم به عنوان جنبش مستقل انتقادی پرولتاریا است. کمونیسم به مثابه انتقاد بنیادی و رادیکال به کلیت نظم حاکم، بیان ارادۀ طبقه ای است که در قعر نظام سرمایه داری قرار گرفته است. کمونیسم جنبش برانداختن نظم حاکم است.

2-      چپ، در مقابل، جنبش انتقادی طبقات میانی جامعه به ناهنجاری های نظم کنونی است؛ چپ جنبش ایجاد تغییر در نظم بر اساس حفظ بنیانهای آن است. چپ بیان آمال و آرزوهای خرده بورژوازی و لایه های ناراضی درون طبقه حاکم است.

3-      از نظر تاریخی چپ در جریان انقلاب فرانسه محصول مشاجرات و منازعات درون طبقۀ حاکم و لایه هائی از خرده بورژوازی بود که به درون دستگاه دولت راه یافته بودند. در هم آمیختگی ایده ها و آرمانهای عدالتخواهانه و منشور بورژوائی در درون چپ، از نظر عملی به معنای در هم آمیختگی صفوف پرولتاریای انقلابی در حال تکوین و انقلابیون درون طبقۀ حاکم بود. انکشاف مبارزه طبقاتی در اروپا نمی توانست به انشقاق در این صفوف منجر نشود. پرولتاریای انقلابی با جنبش کمونیسم به گسستی تاریخی با چپ دست یافت.

4-      با مانیفست کمونیست روند گسست کمونیسم از چپ برای دوره ای تاریخی به فرجام خویش رسید. کمونیسم به عنوان جنبش استقلال سیاسی طبقۀ کارگر و با اهداف و برنامه های اجتماعی مستقل خویش پا به میدان مبارزات طبقاتی گذاشت و چپ به امحاء فرو رفت. بخشهای وسیعی از چپ در اشکال مختلف یا در صفوف سوسیالیستی پرولتاریا قرار گرفتند و یا به جنبشهائی در حاشیۀ جنبش سوسیالیستی طبقۀ کارگر بدل شدند.

5-      در تمام دوران شکوفائی جنبش سوسیالیستی طبقۀ کارگر در نیمۀ دوم قرن نوزده و دهه های نخستین قرن بیست میلادی، تفوق کمونیسم و قدرت پرولتاریای متشکل و آگاه توازن قوای پیشین بین کمونیسم و چپ را دستخوش دگرگونی پایه ای نمود. کمونیسم به عنوان تبلور ارادۀ طبقاتی پرولتاریا نیابت چپ بر پرولتاریا را بر انداخت و آن را در همان موقعیتی قرار داد که شایسته آن بود. چپ به عنوان جنبش خرده بورژوازی ناراضی خشمگین از بورژوازی و هراسان از انقلاب اجتماعی هر چه بیشتر از ایفای نقش مستقل باز ماند. این مبارزۀ بین پرولتاریای انقلابی و ارتجاع سرمایه داری بود که روند تحول مبارزه طبقاتی را رقم می زد. چپ در این مبارزه پاندول بین دو قطب این نبرد را تشکیل می داد. پاندولی که گاهی به این سو و گاهی به آن سو در حال نوسان بود.

6-      با شکست انقلاب آلمان روند جدائی مجدد چپ از کمونیسم آغاز گردید. پایه های نظری این جدائی در قالب انواع مختلف نظریه های نو کانتی و هگلی شکل گرفت و پلاتفرم سیاسی آن نخست در آنارشیسم و سپس در قالب جریانات مختلف چپ درون سوسیال دمکراسی پا به میدان گذاشتند. توان تاریخی انقلاب اکتبر و عمق جابجائی ای که این انقلاب در توازن قوای بین طبقۀ کارگر سوسیالیست و بورژوازی به وجود آورده بود، مانع اصلی در به فرجام رسیدن این روند و ظهور چپ به مثابه مفهومی متکی به خود و جنبش اجتماعی فراگیر می گردید. دسته بندی های متعدد چپ درون بورژوازی هنوز نیازمند به ظهور در هیأت احزاب سوسیالیست و کمونیست بودند.

7-      با شکلگیری دولت رفاه در اروپا و آمریکا پس از جنگ جهانی دوم و اوجگیری جنبشهای استقلال طلبانه در مجموعه ای از کشورهای جهان سوم همزمان با ظهور جنبشهای معروف به جنبشهای نوین اجتماعی در غرب، مبارزه طبقاتی کارگران هر چه بیشتر تحت الشعاع جنبشهائی قرار می گرفت که یا تحقق اهداف همگانی برای کل خلق را دنبال می کردند و یا تأمین منافع لایه های معینی از جامعه را. جنبش کارگری به مثابه جنبش محوری جامعه سرمایه داری جای خویش را به جنبشهای دیگری می داد که لایه های اجتماعی تشکیل دهندۀ آنان از قدرت، تحرک و توان سازماندهی بیشتری برخوردار بودند. چپ اکنون در موقعیتی قرار می گرفت که قدرت پیشین احزاب کمونیستی در رهبری اعتراضات اجتماعی را به چالش می کشید.

8-      با پیدایش نخستین نشانه های شکاف در بلوک معروف به اردوگاه سوسیالیسم در آغاز دهه هشتاد و شکست دولت رفاه در اروپا و قدرتگیری راست تاچریست-ریگانیست، سیاست ورزی چپ که تا آن زمان با مضامین سوسیالیستی وداع نکرده بود، اکنون هر چه بیشتر خود این مضامین سوسیالیستی را به کناری می نهاد. جنبش کارگری نزد چپ به جنبشی در کنار دیگر جنبشهای اجتماعی بدل می گردید. زمان وداع با پرولتاریا فرا رسید. اکنون این "چپ" بود که سوژۀ تغییر نظام به شمار می آمد و نه پرولتاریا. چپی که از انواع شبه سوسیالیسم تا لیبرالیسم  و آنارکولیبرالیسم رادیکال را در بر می گرفت.

9-      وداع چپ با پرولتاریا اما به معنای کنار گذاشتن میراث غنی کمونیسم نبود. تلاش شگرف طبقۀ کارگر کمونیست و دستاوردهای عظیم آن در تمام عرصه های حیات اجتماعی، چنان مهر خویش را بر افکار و آرمانهای عدالتخواهانه کوبیده بود که حذف آن برای هیچ جنبشی که داعیه اصلاح و بهبود وضعیت اکثریت تودۀ مردم را با خود حمل می کرد امکان پذیر نبود. همه و همۀ جنبشهای اجتماعی جدیدی که اکنون به جای جنبش کارگری در مرکز توجه تحولات اجتماعی قرار می گرفتند، برای تبیین خویش و مهم تر از آن برای تحمیل هژمونی خویش بر طبقۀ کارگر، استفاده از میراث تاریخی این طبقه را امری غیر قابل چشم پوشی دانسته و هر یک با دستکاری در این میراث در جهاتی معین آن را در خدمت جنبش خویش به کار گرفتند.

10-  با تحقق هر چه بیشتر اهداف و مطالبات "جنبشهای جدید اجتماعی"، بخشهای وسیعی از چپ نیز هر چه بیشتر به جزئی ادغام شده در نظم مسلط بدل می گردید. چپ که دهه های شصت و هفتاد میلادی در غرب پیشرفته خیابانها را سنگر خود می دانست و در جهان سوم با روشهای پارتیزانی در صدد تحقق اهداف خود بر می آمد، اکنون بیشتر و بیشتر تحقق اهداف خویش از طریق دستگاه موجود دولتی را در دستور کار خویش می گذاشت.

11-  با فروپاشی دیوار برلین و مارش ظفرمندانۀ لیبرالیسم و اعلام پایان تاریخ، چپ نیز اندیویدوآلیسم را به عنوان مبنای ایدئولوژیک هویت خویش قرار می داد. این نقطۀ عطف ایجاد پیوندی استراتژیک بین چپ و طبقۀ حاکم بود. خرده بورژوازی در غیاب طبقۀ کارگر سوسیالیست عزم به تغییر نظم بر مبنای موجودیت فردی خویش را وجهه همت خود قرار داد. تغییر انقلابی نظم و ایجاد "دنیائی دیگر" بدون کسب قدرت سیاسی و بدون پرولتاریا، به مانیفست جنبشی بدل گردید که با نام جنبش آنتی گلوبالیزاسیون از سیاتل آغاز گردید تا در جنبش وال استریت انحلال خویش را به جهان اعلام کند. خرده بورژوا در پایان توهم خویش در غرب به "مالیات توبین" رسید و در ایران به جنبش سبز. کوه موش زائید. فرمانده مارکوس جای خود را به توماس پیکتی داده بود.

12-   با بحران بزرگ سال 2009 - 2008 عطش سرمایه مسلط ترانس آتلانتیک برای سلطۀ هر چه بیشتر بر بازارهای جهانی و رفع موانع حرکت سرمایه در سطح جهانی، مناسبترین بیان ایدئولوژیک خویش را در ایده های جهانشمول چپ یافت که اکنون دیگر نه در رؤیای دنیائی دیگر، بلکه در تحقق این ایده ها بر علیه دول اقتدار گرا معنای واقعی خویش را می یافت: حقوق جهانشمول بشر و تأمین آزادیهای فردی و دمکراسی لیبرالی. در غرب پیشرفته، چپ با مسخ سوسیالیسم آن را به مبارزه برای رفع تبعیضات نژادی و جنسی و رفع موانع تحقق لذت جوئی فردی و مقابله با محافظه کاری کلاسیک تقلیل داده و همزمان با تأکید رادیکال بر دمکراسی و "انتخابات آزاد" و حقوق بشر و "حق تعیین سرنوشت" و مبارزه قاطع با "اقتدارگرائی" و دیکتاتوری، پوشش ایدلئولوژیک و سیاسی لازم را برای تهاجم امپریالیستی به دول ضعیفتر در خدمت سرمایۀ پیروزمند پسا جنگ سردی قرار می داد. بدون نقش مؤثر چپ در سازماندهی نظم امپریالیستی دوران گلوبالیزاسیون، سرمایه داری هیچ گاه قادر نمی شد تودۀ کارگران و محرومین جامعه را اینچنین خلع سلاح کند. قدرتمندترین نظریه پردازان رسانه ها و مسئولین طراز اول ارگانهای بین المللی سرمایه و سیاستمداران طبقۀ حاکمه در این دوران عمدتا از صفوف چپ برخاستند.

13-  در سطح نظری چپ به یمن وسیعترین امکانات بنیادها و نهادها و دانشگاهها و کلان رسانه ها با تولید انبوه نظریات شبه مارکسیستی و پسا مارکسیستی تهاجم به روح انقلابی مارکسیسم و مسخ دستاوردهای نظری آن را به بالاترین سطح رساند. احکام کلیدی مارکسیسم نزد چپ با احکام نوین بورژوائی جایگزین شده و خرده پاره های منفردی از ادبیات مارکسیستی برای ساختمان سیستمهای نظری جدید چپ به کار گرفته شدند. مارکسیسم به عنوان علم انقلاب به دستگاههای متعدد تجزیه شد: فلسفۀ مارکسیستی، جامعه شناسی مارکسیستی، اقتصاد مارکسیستی و فرهنگ و هنر مارکسیستی. وجه مشترک همه و تمام این انواع نظریات فقط و فقط در یک عبارت نهفته است: نفی ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا در اشکال مختلف. از نفی آشکار تا مسخ آن.

14-  قدرت سازمانی و امکانات گستردۀ چپ چونان بختکی بر سرنوشت جنبش کارگری چنبره انداخته است. در همۀ نقاط جهان، از جنبشهای جنوب اروپا تا آمریکا و آمریکای لاتین و آسیا، این چپ است که منشور و برنامه های خویش را بر جنبش کارگری تحمیل می کند و در تعیین کننده ترین گرهگاهها این جنبش را به تسلیم و سازش با نظم حاکم وا می دارد. چه از طریق حمایت از فراکسیونهای مسلطش و چه با دفاع از جناح چالشگرش در عرصۀ جهانی. چپ در جهان معاصر همان نقشی را ایفا می کند که سوسیال دمکراسی ضد انقلابی در سالهای دهه بیست قرن پیشین و در مقابله با کمونیسم انقلابی ایفا می نمود.

15-  کمونیسم نه زیر مجموعه ای از چپ است و نه می تواند و مجاز است که منشور عملیاتی، تاکتیک و استراتژی خویش را بر اساس نیازهای چپ تدوین کند. کمونیسم نه مسئول تدوین استراتژی برای پیروزی چپ است و نه مسئول وحدت چپ و غلبه بر تشتت و پراکندگی آن. وظیفۀ کمونیسم شکل دادن به صف قدرتمند پرولتاریاست. کمونیسم معاصر فقط و فقط می تواند منتقد رادیکال چپ باشد. این تنها راه نجات آن عناصری در درون چپ نیز هست که به امر طبقۀ کارگر و محرومین جامعه دلبستگی دارند.

 

کنفرانس اول "تدارک کمونیستی – جنبش برای سازمانیابی حزب پرولتاریا"

آذر 95

دسامبر 2016

 

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر