جایابی برای کارگران پشت صفوف بورژوازی: بوتۀ مالجو در بوتۀ نقد! - 2

نوشتۀ: وحید صمدی
Write a comment

هر کارگر کمونیستی می داند که مشکل سیاسی طبقه کارگر در حال حاضر امکانات مالی و مدیایی نیست، مشکل طبقه کارگر لشگر عظیم تئوریسین هایی است که هیچ بودگی کارگران را در برابر عظمت سرمایه به او تلقین می کنند. کار زنده ای که به خودی خود در کارگاه و در برابر ماشین آلاتِ روباتیزه یعنی در برابر کارِ مرده خود را باخته است به سختی قادر است در برابر این لشگر عظیم "سبزهای چپ" و "چپ های سبز"، بر این از خود بیگانگی غلبه کند.

مقدمه

در قسمت قبل به نظرات محمد مالجو در ارتباط با مناسبات اجتماعی، ساختار طبقاتی و مسئله انباشت سرمایه در جامعه ایران پرداختیم. و اشاره کردیم که مطابق نظر او تولید در ایران ، سرمایه دارانه نیست، انباشت به معنای سرمایه دارانه صورت نمی گیرد، همان زنجیره های سست انباشت اولیه و غیر سرمایه دارانه هم از هم گسیخته است، کارگران کنش مشترک ندارند و بنابراین به معنای سیاسی طبقه ای را تشکیل نمی دهند و هر چند بورژوازی وجود دارد اما در قدرت نیست و در مقابل، این "حکمرانان بد" یا "طبقه سیاسی حاکم" هستند که قدرت را در دست دارند. در این جامعه منابع در دستان اقلیتی "خاص!" متمرکز شده و توزیع اعتبار شدیدا "ناعادلانه!" است. حکمرانان این جامعه با سوء مدیریت، فساد و تصاحب منابع و ثروت های طبیعی و همگانی و رانت ها هزینه ای به بورژوازی تحمیل کرده اند، که در نتیجه ی آن، تولید بی معنا شده، اقتصاد در گرداب تجارت و دلالی غرق شده و جامعه به بحران و تباهی سوق یافته است.

در قسمت پیشین همچنین اشاره کردیم و اکنون تاکید می نماییم که فلاکت اجتماعی، فقر و فساد در ایران حتی بیش از آن چیزی است که مالجو می گوید، ولی برخلاف نظر او این فلاکت نه معلول حکمرانی بد و در مسند نبودن بورژوازی، و نه نتیجه ی فقدان پروژه ی توسعه ی سیاسی کارگزاران و دولت روحانی بلکه دقیقا نتیجه تسلط بورژوازی و قوانین حاکم بر رفتار سرمایه در ایران است. اما مالجو علت نابسامانی ها را ناشی از فقدان عاملی می داند که خود علت همه نابسامانی هاست.

بنابر این راه حل چنین جامعه ای نه ارائه پروژه های مالجو پسند، بلکه مبارزه طبقاتی کارگران با سرمایه داری است. و کارگران کمونیست برای سازمان دهی طبقه خود چاره ای ندارند جز افشای توهماتی که امثال مالجو تولید می کنند.

در این قسمت از مقاله دوباره به مباحث مالجو باز می گردیم و این بار استنتاجات سیاسی او را مورد ملاحظه قرار می دهیم.

پارادوکس توسعه سیاسی و اقتصادی جمهوری اسلامی (روی دیگر بحث اصلاح ناپذیر بودن جمهوری اسلامی)

مالجو بعد از مقدمه چینی های مذکور درباره طبقات اجتماعی در ایران و ساختار اقتصادی و سیاسی آن، "پروژه" دولت یازدهم را - که به عقیده او اعطای پیشگامی به بورژوازی ایران برای توسعه اقتصادی و ایجاد حکمرانی خوب است- به زیر سؤال می برد.

وی می گوید پروژه ی دولت یازدهم که "سپردن نقش پیشگام به بورژوازی برای بازکردن گره‌ی تولید در اقتصاد ایران و سپس مشروطه‌سازی قدرت مطلق است به احتمال قوی پروژه ای محکوم به شکست"  است. "چرا؟"او خود پاسخ می دهد که این دولت "نرمالیزاسیون" را جایگزین "رفورماسیون" کرده است. یعنی "زمین سفت سیاست" را رها نموده و خود را تنها به امر اقتصاد و تقویت بورژوازی مشغول نموده است. به این امید که با تقویت بورژوازی و تحکیم موقعیت آن امکان اصلاحات سیاسی در آینده میسر شود.

مالجو می گوید: "پروژه‌ی اقتصاد سیاسی دولت یازدهم دارای ایده‌ای مرکزی است که تقریباً همه‌ی فعالیت‌های دیگر دولت نیز حول آن قرار گرفته‌اند. به‌عینه می‌بینیم دولت درصدد تعلیق توسعه‌ی سیاسی است، اراده‌ای که تازگی‌ها بنا بر قولی نرمالیزاسیون نیز خوانده شده است که اسم رمزی برای همین تعلیق توسعه‌ی سیاسی است، یعنی بنا نیست دولت در جایی که زمین سفت است، یعنی زمین سیاست، تغییری ایجاد کند و در عوض می‌کوشد در قلمرو اقتصاد که در طبقه‌ی سیاسی حاکم بر سر آن اتفاق‌نظر وجود دارد دست به تغییر بزند آن‌هم با تقویت بورژوازی."

او ادامه می دهد: "دولت یازدهم در بطن و متن موفقیت خویش در حال رقم زدن شكست خویش نیز هست. این دولت اگر بتواند بورژوازی را تقویت کند، همزمان یكی از علل احتمالی شكست خودش را نیز رقم زده است. این پروژه‌ی محکوم به شکست نولیبرال‌ها است که امروز در دولت یازدهم تجسد یافته‌اند."

و سپس چرایی این موضوع را این گونه فرموله می کند: "طبقات مردمی در فرایند تقویت بورژوازی كه نقش پیشگام توسعه در دولت یازدهم را ایفا می‌كند تضعیف می‌شوند و بنابراین، در چارچوبی که هیچ نوع نیروی سیاسی مترقی امکان نامزدی در انتخابات را ندارد، احتمال گرایش طبقات مردمی به نیروهای سیاسی رقیب دولت یازدهم بسیار زیاد خواهد بود."

آیا تقویت بورژوازی مختص کارگزاران و حکمرانان خوب! است؟

بد نیست در همین جا و قبل از آن که جلوتر برویم به دو نکته اشاره کنم. اول این که، معلوم نیست چرا از دید مالجو "پروژه" تقویت بورژوازی خاص دولت یازدهم است و دولت های نهم و دهم چنین "پروژه ای" نداشتند؟ او بر اساس کدام شواهد چنین ادعایی می کند؟ اگر "پروژه" دولت قبل توسعه بورژوازی نبود، پس دولت قبل چه "پروژه" ای داشت؟ شاید از  نظر مالجو قیافه احمدی نژاد اصلا به این حرف ها نمی خورد که "پروژه" داشته باشد. شاید از نظر او دولت جواد موادها و ساندیس خورها که "پروژه مروژه" حالیش نیست.

آیا توسعه بورژوازی یک پروژه است؟

ثانیا باید از او سؤال نمود که مگر اصولا توسعه بورژوازی پروژه است که مؤسسه یا دولتی آن را اجرا کند و مؤسسه و دولتی دیگر از اجرای آن سر باز زند!؟ مگر مبارزه طبقاتی و توسعه سرمایه داری بازتاب تعارض یا تبادل پروژه هاست؟ آیا واقعا این پروژه ها هستند که فرای روابط مادی تولید و موازنه های طبقاتی ماهیت دولت ها و رفتار آن ها را تعیین می کنند و به سادگی دولتی را خدمتگزار بورژوازی و دولت دیگر را به خصم بورژوازی تبدیل می کتتد؟

برای مالجو که دولت ها را به دولت های خوب و بد تقسیم می کند، چنین است. در اندیشه ی او دنیای روابط اجتماعی و سیاسی، دنیای پروژه هاست. پروژه هایی که ممکن است موفق باشند یا شکست بخورند. این پروژه ها و طرح ها هستند که به واقعیات شکل می دهند. اگر پشت پروژه ها، آن چنان که مالجو می گوید حکمرانان خوب قرار گرفته باشند، اگر پروژه ها خوب طراحی شده باشند و منحصر به نرمالیزاسیون نباشند و اگر مقاصد به خیانت و فساد آلوده نباشند، بخش اعظم کار انجام شده است. می ماند مسئله سنگ اندازی و اخلال عوامل مزاحم و حکمرانان بدِ "طبقه سیاسی حاکم!"!

به دلیل همین متافیزیک پروژه محور هم هست که تناقضاتی که مالجو به کشف آن ها نائل می شود، در درون و مابین پروژه هاست نه در دنیای واقعی روابط مادی تولید. او در پروژه های خودش و با ارائه چند نمونه به این نتیجه می رسد که طبقه کارگر نداریم، بورژوازی در قدرت نیست، با این که جامعه ایران "واجد!" مناسبات سرمایه داری است، اما تولیدِ سرمایه دارانه صورت نمی گیرد، در حیات شهری ایران شش طبقه داریم و "دولت یازدهم در بطن و متن موفقیت پروژه تقویت بورژوازی خویش در حال رقم زدن شكست خویش نیز هست" و غیره. در جهان ذهنیات او این پروژه ها هستند که با هم در حال جنگند و نه طبقات. و اگر شکستی رخ می دهد شکست پروژه هاست. به همین دلیل هم هست که عینیات اجتماعی و طبقاتی در میان خرده ریزهای سمساری ذهن مالجو تعیین کننده گی خود را ازدست می دهند و پروژه ها جای آن ها را می گیرند.

توسعه سیاسی چیست؟ و چرا از نظر مالجو پروژه دولت یازدهم موفق نخواهد شد؟

باری، مشکل پروژه دولت یازدهم از نظر مالجو این است که نرمالیزاسیون را به جای رفورماسیون یعنی اصلاحات اقتصادی را مقدم بر اصلاحات سیاسی قرار داده است. و این یعنی تعلیق توسعه سیاسی و در نتیجه شکست پروژه پیشگامی بورژوازی. مالجو پروژه نرمالیزاسیون را به خاطر آن که فاقد پروژه سیاسی است، و در نتیجه کارگران را می رماند،  موفقیت آمیز نمی داند.

سؤال این است که اولا منظور او از موفقیت چیست؟ موفقیت در چه چیزی؟ مگر بورژواها، رفسنجانی ها و روحانی ها یا خاتمی و حواریونشان و یا هر جناحی از نمایندگان نظم موجود در ایران به ابوالفضل قسم یاد نموده اند که در جامعه توسعه سیاسی ایجاد کنند؟ ثانیا برفرض این که توفیق توسعه سیاسی هم دست دهد؛ این موفقیت چه ربطی به کارگران خواهد داشت؟ بیایید فرض کنیم که دولت یازدهم توسعه سیاسی مورد نظر مالجو را مقدم بر توسعه اقتصادی قرار می داد؛ این جایگزینی و منتفع شدن "حکمرانان خوب" و چند صباحی شادکامی طبقه متوسط از لیبرال دموکرات تر شدن ایران؛ به جز ایجاد توهم، چه نفعی برای کارگران به همراه داشت؟ مگر طبقه کارگر ایران چنین توسعه سیاسی و "حکمرانی خوبی" را در دهه 70 به قیمت از دست دادن ابتدایی ترین حقوق خود تجربه نکرده است؟

ثالثا چرا مالجو اصولا اصرار دارد که مباحثش را با حکمرانی خوب و توسعه سیاسی شروع کند؟ این توسعه سیاسی چیست و چه کاربردی دارد؟ آیا جز این است که پروژه ای سیاسی همچون پروژه سیاسی مالجو که وظیفه اصلی اش ممانعت از رویگردانی کارگران باشد، خود پروژه ای بورژوایی است؟

و در نهایت چرا طبقه کارگر یا هر آدم عاقلی باید از مالجو بپذیرد که مسبب تشدید فشار بورژوازی بر طبقه کارگر ایران، نه خود بورژوازی و ضرورت های رقابتی بازار، بلکه عامل بیرونی مفقوده ی مالجو یعنی "طبقه سیاسی حاکم یا حکمرانان بد"  هستند؟ آیا کارگران نباید از خود سؤال کنند که: اگر مشکل ما در ایران "حکمرانان بد" هستند، پس علت کاهش روزافزون سطح دستمزد و وخیم تر شدن وضع معیشت کارگران در یونان و اسپانیا و آلمان و فرانسه چیست؟ حق ندارند از مالجو بپرسند، پس"حکمرانان بد" این کشورها کجایند!؟

به علاوه او از کجا به این نتیجه رسیده است که رفسنجانی و روحانی و آقازاده های کارگزار و اصلاح طلبی همچون "مهدی هاشمی"و "محمد محسنمهاجرانی" جزو "طبقه سیاسی حاکم و حکمرانان بد" نیستند؟ چرا ما باید از ایشان قبول کنیم که این "طبقه ی حکمرانان بد!" فقط شامل "هسته‌های پرنفوذ طبقه‌ی سیاسی حاکم"!، اصولگرایان و جریان احمدی نژاد است؟

آیا دولت احمدی نژاد بورژوایی نبود؟

در ادامه باز هم جا دارد که از مالجو سؤال کنیم که چه چیزی بورژوازی مورد نظر وی را که به ادعای او توسط دولت نئولیبرال فعلی نمایندگی می شود از صاحبان هلدینگ های غدیر و پتروشیمی نوری و هلدینگ های سیمان و فولاد و خودرو، و تراست های مواد غذایی و بنیاد خاتم الانبیاء و تعاون سپاه و شستا و کارتل های ساختمانی و بانک ها و بورس تهران  متمایز می کند؟ کدام یک از این ها از نظر مالجو جزو طبقه بورژوا و حکمرانان خوب هستند و کدام یک جزو "طبقه سیاسی حاکم" و "حکمرانان بد"؟! اگر این مؤسسات و مؤسسات متعدد دیگری از این دست بخش مهمی از بورژوازی ایران را تشکیل می دهند، نمی توان انکار کرد که در دوره احمدی نژاد از بیشترین رشد برخوردار بوده اند. بنابر این چرا باید دولت روحانی و یا دولت های قبلی رفسنجانی و خاتمی را دولت بورژوایی بنامیم و دولت احمدی نژاد را نه؟

مالجو که از "بازکردن گره تولید" توسط دولت روحانی سخن می گوید، باز هم به ما پاسخ نمی دهد که چه چیزی اقدامات احمدی نژاد در تقویت واحدهای تولیدی کاربر و زودبازده و تولید چند میلیون مسکن و فروش آن به ارزانترین قیمت؛ و اعمال سیاست انبساطی برای خروج از رکود را در جهت خدمت به "طبقه سیاسی حاکم" قرار می دهد ولی وام های خرید خودرو برای فروش خودروهای باد کرده ایران خودرو را در جهت "بازکردن گره تولید". بر اساس چه معیاری دولت احمدی نژاد برای بازکردن گره تولید اقدام نکرد در حالی که به طور نمونه در سال 2009 و در دوره ریاست او ایران از لحاظ سرعت رشد صنعت خودرو مقام پنجم دنیا را کسب کرد و در همین سال دوازدهمین خودروساز جهان بود؟ بر اساس کدام یک از مشاهدات آقای مالجو و برادران؛ دولت احمدی نژاد بورژوازی را تقویت نکرد در حالی که در دوره ریاستش تعداد تولید سالانه خودرو به یک میلیون و پانصد هزار دستگاه رسید و موارد مشابه دیگر در تولید فولاد و سیمان و کشاورزی و مواد غذایی و غیره رخ نمود. اگر دولت احمدی نژاد بورژوایی نبود، مالجو چگونه ورود شتابناک بورژوازی انحصاری ایران به عرصه  صادرات غیر نفتی و صنعتی در دور دوم ریاست جمهوری او را توضیح می دهد؟

مالجو هنگامی که به این شواهد می رسد، سکوت می کند و وقتی به آمار رکود و ورشکستگی و فساد می رسد آن ها را با حکمرانی بد توضیح می دهد و از تبیین علل مادی آن ها سر باز می زند.

او قرار نیست به هیچ یک از این پرسش ها و ده ها پرسش دیگر پاسخ دهد. پروژه های مورد ادعای وی و طبقاتی که از آن ها نام می برد تنها در دنیای تخیلات او موجودند. او قالب هایی از پروژه های مختلف در ذهن خود ساخته است و واقعیات جهان خارج را برای مقایسه و نتیجه گیری به درون آن قالب ها می ریزد. او در صدد ساختن نوعی نظریه مجعول از مقولات مغشوش است تا از آن نتایج سیاسی مطلوب را استخراج کند. توسعه بورژوازی نیز برای او یک پروژه است. او درکی کل گرا از سرمایه داری دارد. و هر کل گرایی به درجه ای اخلاق گرا هم هست.

او همچون رقبای احمدی نژاد بر رکود، بیکاری و فساد و دردهای بی درمان دیگر در دوره احمدی نژاد تاکید می کند بدون آن که خاطرنشان نماید که این ها عوارض نوعی از الگوی انباشت سرمایه در ایران هستند، که از قضا در دوران سازندگی رفسنجانی به ظهور رسید و در دوران اصلاحات خاتمی تحکیم و تثبیت شد. این سرمایه است که ضرورت توسعه خودرا به صور گوناگون در این دولت ها متعین کرده است و نه ماهیت اخلاقی و منش این دولت ها و نه مفاهیم بی معنایی همچون حکمرانی خوب و بد. او به عنوان عضوی از طبقه متوسط ایران قادر به درک این مسئله نیست که توسعه سیاسی متناظر با این الگوی انباشت در همان دهه 70  و در جنبش اصلاحات و دوم خرداد تجسم یافت و طبقه کارگر ایران نه فقط چوب "پروژه" اقتصادی آن را خورد بلکه زیر بار "پروژه"ی توسعه سیاسی آن له شد. و اساسا همین توسعه سیاسی در آن دوره بود که مبارزه طبقاتی، انقلاب اجتماعی و آرمان های سیاسی طبقه کارکر را مورد تهاجم قرار داد. این "توسعه سیاسی" برای طبقه کارگر یک تراژدی بود.

مالجو به عنوان یک عضو فرهیختۀ طبقه متوسط، قادر به درک این مسئله نیست که جنبش سبز هر چند در امتداد جنبش دوم خرداد رخ نمود، اما نسبت به آن یک کمدی بود. این جنبش حتی از آن جوهره ای که در دوم خرداد، نظام سیاسی و ایدئولوژیک مسلط بر جامعه ایران را زیر و رو کرد بی بهره بود. اگر دوم خرداد نمایانگر ظهور یک طبقه متوسط جدید و تطابق گفتمانی با الگوی جدیدی از انباشت سرمایه بود، جنبش سبز نمایانگر انحطاط این طبقه و آشکار شدن تناقضات درونی این الگوی انباشت بود.

از تمام سؤالات فوق بگذریم؛ ولی اگر بنا بر نظر مالجو معضل اصلی موجود در جامعه ایران نه بورژوازی بلکه حکمرانان بد هستند و اگر کارگران "بی طبقه" هم در موقعیت به چالش کشیدن بورژوازی نیستند و اگر "پروژه" سیاسی مالجو هم به خوبی مسائل جامعه ایران را با مقولاتی  همچون "اقلیت طبقه سیاسی حاکم" یا همان "حکمرانان بد" از یک طرف و "اکثریت فرودست" جامعه از طرف دیگر توضیح می دهد، پس چرا او هم مثل اکبر گنجی یا هر جریان اصلاح طلب، ملی مذهبی یا سکولار  دیگر از همان ابتدا بدون وارد شدن به این تفاصیل نتیجه نمی گیرد که دو طبقه سیاسی در جامعه حضور دارند: اقلیت  سیاسی غیر انتخابی و مستبد یا حکمرانی سلطانی و استبدادی از یک طرف، و اکثریت مردم یعنی توده های تحت ستم از طرف دیگر؟ چرا مالجو با شلوغ کردن سمساری اش مشتریانش را آنقدر گیج می کند؟ او چه اصراری دارد که برای به دست دادن نتیجه ای به این مبتذلی و فروختن جنسی به این بنجلی به ادبیات مارکسیستی متوسل شود؟

اهداف سیاسی مالجو

اما همان طور که گفته شد قصد مالجو از این آسمان و ریسمان ها انجام تحقیقی علمی یا ارائه شناختی کنکرت از مناسبات اجتماعی ایران نیست. در پشت این استدلالات اهداف سیاسی بخشی از بورژوازی و بعضی از جریانات چپ پنهان شده است. او می خواهد رابطه کار و سرمایه را با رابطه "اقلیت فرادست" و "اکثریت فرودست" جایگزین کند.

در واقع بخش اعظم مباحث او و طیف فکری نزدیک به او در باره سرمایه داری بودن یا نبودن مناسبات اجتماعی یا وجود یا عدم وجود طبقات در ایران و یا گسیخته بودن یا نبودن چرخه ی انباشت سرمایه و یا سرمایه دارانه یا غیر سرمایه دارانه بودن آن، تنها وجهه مارکسیستی بخشیدن به مباحثی سیاسی است که از اساس تفاوت بنیادینی با نظرات کسانی  مثل اکبر گنجی و صادق زیباکلام ندارند.

تفاوت مالجو در این است که که او در صدد تهیه گفتمانی مناسب برای جذب طبقه کارگر به مناقشه ای بورژوایی است که در آن منفعتی ندارد. در عین حال او باید لزوم چنین گفتمانی را به بورژوازی برای سواری گرفتن بیشتر از طبقه گوشزد کند.

او در حال تهیه تئوری اقتصاد سیاسی برای شبه مارکسیست هایی است که از جنبش سبز سرافکنده بیرون آمدند و در هنگامه ی جنبش بنفش و در موقع شمارش آراء روحانی در آرزوی تحقیر ولی فقیه لحظه شماری کردند و در دفاع از پروژه دموکراسی برای خاورمیانه تا آستانه شرکت در ائتلاف های دموکراسی برای ایران پیش رفتند. این تئوری باید اقتصاد سیاسی چپ شکست خورده و منحطی را تئوریزه کند که امیدش در جذب حمایت ناتو برای ایجاد بهار ایرانی به ناامیدی تبدیل شده است. این تئوری همان طور که خود مالجو بیان می کند در جستجوی آلترناتیوی است که گستره آن از جناح های کارگزار و اصلاح طلب درون حکومت تا تندروترین جناح های چپ رادیکال را در بر بگیرد. و این امروز تز سیاسی بخش وسیعی از جریانات اپوزیسیون در درون سلطنت طلبان، سکولارها، ملی مذهبی ها و جریانات چپ است.

مالجو و جنبش سبز

برای درک بهتر مفاهیم و اندیشه ی مالجو بهتر است نگاهی به تحول فکری او بیاندازیم.

او که در جریان جنبش سبز کارگران را به حمایت از این جنبش فرا می خواند، با افول این جنبش به اصلاح طلبان و کارگزاران پیشنهاد نمود که برای نجات جنبش سبز کمی از کارگران دلجویی کنند و وعده هایی به آن ها بدهند. اما ظاهرا روند کار آن طور که مالجو تصور می کرد پیش نرفت. چند مقاله و مصاحبه و نشریه ای به نام "کلمه کارگری" و دیگر هیچ. جنبش با "کلاس" ها تاثیر خوبی روی توده ی بی "کلاس ها"(*) نگذاشته بود. طرفین چندان روی خوشی نسبت به یکدیگر نشان ندادند. این مسئله خشم وی را برانگیخت و به این نتیجه رسید که کارگران ایران کنش جمعی ندارند و اصلا طبقه نیستند.  اگر کنش جمعی داشتند، اگر  متشکل تر بودند و اگر مشکلات بورژوازی را درک می کردند و در جریان جنبش سبز با اصلاح طلبان و کارگزاران همراهی می نمودند، مشکل خودشان هم حل می شد و احتمالا هم آن ها و هم چپ ها به درجاتی متشکل تر بیرون می آمدند. اما ای دریغ که کارگران نفهمیدند و با انفعالشان نه تنها به تداوم حکمرانی حکمرانان بد کمک کردند بلکه به بخت خودشان هم لگد زدند. این لُب استدلالِ نه فقط مالجو که کلِ چپ رادیکال و "مترقی" بود.

مالجو که سرانجام از پیوستن کارگران به جنبش سبز مایوس شد، خوشبختانه آنقدر عاقل بود که علی الحساب به فکر انتقام از آن ها نباشد، از کشور خارج نشود و به دام  آن بخش از اپوزیسیون چپ و راست نیفتد که چشم به کمک های بشردوستانه ناتو دوخته اند. او با طمأنینه بیشتری عمل می کرد و برخلاف بخش بزرگی از اپوزیسیون که خواهان سرنگونی کلیت رژیم بودند، اعتدالگرایان و اصلاح طلبان را در درون هیات حاکمه جمهوری اسلامی حکمرانان بهتری قلمداد می نمود. همچنین در سمساری ذهن او، هرچند بورژوازی در مکان ویژه ای  ایستاده بود، اما قدرت سیاسی را در دست نداشت. بنابر این می شد هنوز کاسه کوزه ها را بر سر حکمراِنانِ بدِ غیر بورژوا شکست و به ظهور حاکمیتِ خوب یعنی حاکمیت بورژوازی امید داشت.

در این مقطع برای بخش اعظم اپوزیسیون سرنگونی طلب دیگر این حرف ها مهم نبود. آن ها سرنگونی را به هر قیمتی می خواستند.  پس از جنبش سبز امیدشان را از داخل برگرفته بودند و چشم به ائتلاف ناتو و اقداماتش در سوریه و سپس ایران دوخته بودند.

اما مالجو محتاط تر بود. او هنوز ساده لوحانه! در آرزوی به قدرت رسیدن طبقه ای در ایران بود که دهه هاست قدرت را در دست دارد. و همین به او یاری می رساند که در صدد بازسازی نظری توهمات شکست خورده اش پس از جنبش سبز باشد. و این دقیقا کاری بود که مابقی چپ از سال ها پیش رها کرده بودند. تئوری ها برای این چپ از سال ها پیش  در پکیج های آماده از همان جایی می آمد که چشم بدان دوخته بود. چپ در این ایام یا مشغول انتشار تقویم های برهنگی بود و یا ژیژک می خواند و یا با استیصال، تقویت رفسنجانی در برابر خامنه ای را مطالبه می کرد تا به خیال خود ولی فقیه را تضعیف کرده باشد.

مالجو و جنبش بنفش

اما جنبش بنفش امید تازه ای در مالجو هم آفرید. اندکی فشار از پایین و چانه زنی در بالا و کمک شورای نگهبان در حذف جریان انحرافی می توانست موقتا هم که شده، جای خالی طبقه کارگر را در پشتیبانی از حکمرانی خوب پر کند. بنابر این در حالیکه شکست جنبش سبز جریان چپ را هرچه بیشتر مستقیم یا غیر مستقیم، با یا بدون بهانه ی "روژاوا" به سوی موضع ناتو در سوریه سوق می داد، ظهور جنبش بنفش به تئوری پردازی های مالجو جان تازه ای بخشیده بود.

جنبش بنفش برای اپوزیسیون خارج از کشور چیزی بیش از یک تودهنی به رهبر و احیانا فراهم نمودن مقتضیات سوریه ای کردن ایران نبود. اما برای طبقه متوسط ایران روزنه ای از امید برای حکمرانی خوب، حال گیری از احمدی نژاد و اعتباریابی مجدد پاسپورتش بود. با وجود این این امیدها هم دیری نپایید.

مالجو  پس از مشاهده شکست های دولت روحانی برای خروج از رکود، خیلی زود بر افسردگی خود فائق آمد و توانست نظراتش را جمع و جور کند. او به این نتیجه رسید که توفیق پروژه توسعه بورژوایی (پروژه کارگزاران) در ایران ممکن نیست، مگر آن که بر یک پروژه توسعه سیاسی تکیه کند. او با این ادعا ضمن آن که تعهدش نسبت به بورژوازی را مورد تاکید مجدد قرار می دهد و حکمرانان خوب و معتدل را هسته مرکزی بورژوازی و توسعه اقتصادی معرفی می کند، در جستجوی راهی برای توضیح علل بدتر شدن اوضاع است. اما از نظر او بدتر شدن اوضاع و تداوم رکود در این جا هم، نتیجه تناقضات درونی بورژوازی نیست. بورژوازی را باید تبرئه کرد و رد پای او را از روی خرابی ها پاک نمود. پس باید نتیجه بگیریم که تداوم رکود به دلیل هزینه ی بالایی است که "طبقه سیاسی حاکم!" همچنان بر بورژوازی و حکمرانان خوب تحمیل می کند.

تبرئه بورژوازی و انگل های حاکم- پارادوکس مالجو

و این پارادوکسی است که مالجو در جامعه ایران و بهتر است بگوییم در سمساری به هم ریخته ی پروژه هایش کشف کرده است: متاسفانه بورژوازی به دلیل وجود انگل های حاکم ناچار می شود بار بیشتری را از گرده کارگران بکشد، و آن ها هم متقابلا از جنبش های سیاسی طبقه متوسط روی بر می تابند. و بدین ترتیب جبهه مبارزه با حکمرانان بد را از همراهی خود محروم می سازند؛ حکمرانی خوب شکست می خورد و همان اندک پروژه ی اقتصادی اش هم به نتیجه نمی رسد.

خوب بالاخره چاره چیست؟ حکمرانان بد مورد نظر مالجو که خسته نخواهند شد و به میل خود زحمت را کم نخواهند کرد. پس آیا باید منتظر شد تا بالاخره طبقه کارگر بر سر عقل بیاید و از حمایت حکمرانان بد در جریان انتخابات دست بردارد؟

مالجو دیگر پس از جنبش سبز فهمیده است که این آرزو به راحتی و تنها با پیشنهادات او به طرفین برای درک وضعیت یکدیگر برآورده نخواهد شد. نه توده های طبقه کارگر به سادگی دست به دست جوانان طبقه متوسط که در هر گام آن ها  را تحقیر می کنند خواهند داد. و نه جوانان طبقه متوسط حاضر به نگاه کردن به صورت های چروکیده و گرفتن دست های زمخت  کارگران خواهند بود. حتی اگر دست هایت هم زمخت نباشند، همین که به طبقه کارگر منتسبی کافی است که به قول "عباس عبدی" از کیفیت انسانی برابر با اعضای طبقه متوسط محروم شوی. مالجو متوجه شده که مسئله به این سادگی ها نیست.

البته راه دیگری هم هست. نشستن مالجو در اتاق انتظار اپوزیسیون رژیم چنج برای رخ دادن معجزه ای از خارج. اما خوشبختانه  گویا او شخصا هنوز تمایلی به نشستن در این اتاق انتظار ندارد. و خیلی پیش از اپوزیسیون رژیم چنج نشستن در این اتاق را وقت تلف کردن می دانست. او پیگیرانه کار گفتمان سازی خود را ادامه می دهد. در سمساری ذهن او هنوز چیزهایی پیدا می شود تا به کنکاش متافیزیکی برای استخراج حقایق از درون دنیای پروژه ها بپردازد.

او که اینک به این نتیجه رسیده است که با تز حکمرانی خوب و بد به تنهایی نمی توان توده کارگران را به حمایت از جنبش طبقه متوسط جذب کرد و کم و بیش متوجه شده است که برای جلوگیری از بازگشت "پوپولیسم"، اظهار نگرانی کسانی مثل او و صادق زیبا کلام کافی نیست، پروژه اش را کمی پس و پیش می کند و شروطی به نام شرط لازم و کافی و ضرورت دگرگونی های ساختاری را به آن اضافه می کند. او برای چانه زنی با کارگران کمی مظنه را تغییر می دهد و این بار از سطوح گوناگون منازعه سیاسی در ایران سخن می گوید. در مقاله "اقتصاد سیاسی تنش­های بنیان­ کن در دولت یازدهم" می خوانیم:

سه سطح گوناگون و درهم­ تنیده­ ی نزاع سیاسی را در دوره ­ی چهارساله­ ی گذشته می­توان از هم متمایز کرد. اولین سطح  از نزاع سیاسی بر سر مناصب سیاسی و موقعیت­ های اقتصادی بوده است [در درون اصولگرایان]، دومین سطح بر سر شیوه ­ی حکمرانی [کارگزاران و بخشی از اصلاح طلبان]، و سومین سطح نیز توأمان هم بر سر جابه­ جایی در مناصب سیاسی و تغییر شیوه­ ی حکمرانی و هم بر سر ساختارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی [بخشی از اصلاح طلبان و نیروهای "مترقی"!]. .......

جالب این است که حضور مستقل کارگران برای تعیین سرنوشت خود در نظریات مالجو سطح چهارمی از منازعه سیاسی را تشکیل نمی دهد. او از همان اول طبقه کارگر را به عنوان یک طبقه در عرصه معادلات سیاسی انکار کرده است. کارگران تا آن جا نقش آفرین و مؤثرند که از استثمارگرانشان پشتیبانی کنند و در سطوح نزاع سیاسی در درون بورژوازی جانب اقشار مورد علاقه مالجو را بگیرند.

این تئوریسین چپ جنبش سبز در همان مقاله چنین ادامه می دهد: بااین­ همه، اگر بپذیریم که سیر قهقرایی حیات اجتماعی طبقه­ ی کارگر در وضعیت کنونی عمدتاً محصول دگرگونی­ هایی ساختاری است که در هنگامه­ ی تحقق حکمرانی خوب ذیل حاکمیت دولت­ های به­ اصطلاح سازندگی و اصلاحات طی دوره ­ی شانزده­ ساله­ ی پس از جنگ به وقوع پیوسته است، راه ­حلی که سبزها عرضه می­کنند دیگر نه راه ­حل بلکه جزئی از خود مشکل جلوه خواهد کرد.

اما مگر تمام تلاش این الیت "سبز چپ" تا همین اواخر این نبود که پیوستن به جنبش سبز را به طبقه کارگر تحمیل کند و کارگران را قانع نماید که در این صورت  شاید! به درجاتی متشکل تر بیرون بیایند؟

مالجو که اکنون دیگر متوجه شده است که با سلام و صلوات نمی توان طبقه کارگر را به حمایت از جناح "خوب"  بورژوازی و همراه شدن با طبقه متوسط کشاند و دیگر آن جملات و کلمات قصار و وعده های پوچ مبنی بر مفیدیت حکمرانی خوب و احتمال متشکل تر بیرون آمدن طبقه کارگر از ائتلاف با بورژوازی کفایت نمی کند، یک قدم جلوتر می آید و راه حل سبزها را که به زعم او ایجاد حکمرانی خوب، بدون دست بردن به ساختارهاست به زیر سؤال می برد. و در مقاله "مناسبات طبقاتی سرمایه داری بدون تولید سرمایه دارانه" اظهار می دارد که:

".... معتقدم نقد نقش پیشگامی که به بورژوازی برای ایجاد تحول اقتصادی و سیاسی سپرده شده است شرط لازم، هرچند نه كافی، برای هر گونه پروژه‌ی اقتصاد سیاسی مترقی تحول‌ خواهانه در ایران امروز است."

بالاخره مالجو تصمیم می گیرد که نقدی هم به پیشگامی بورژوازی بکند. متافیزیسین ما خود در دنیای مقولات ذهنی و پروژه هایش قدرت را از دست بورژوازی ایران گرفته بود و به "طبقه ی سیاسی حاکم" واگذار کرده بود. این متافیزیسین در عین حال بورژوازی را خود در صدر مجلس نشانده بود تا فقدان قدرت سیاسی به اقتدار اجتماعی او لطمه نزند. حالا بعد از تمام این تفاصیل از کسانی که در تخیلات مسخره او هیچ نقشی نداشته اند، می خواهد که پیشگامی بورژوازی را نقد کنند. و آن هم نه به عنوان شرط کافی بلکه به عنوان شرط لازم!

شرط کافی و لازم دیگر چیست؟ پایین تر خواهیم دید.

مالجو در چند جا از جمله در مقاله گزینه های جنبش کارگری در ایران سه سطح در هم تنیده از نزاع سیاسی را بر می شمرد. اولین سطح از نظر او بر سر مناصب سیاسی و موقعیت های اقتصادی است. این سطح در تقابل در درون جریانات اصولگرا خودنمایی می کند. دومین سطح بر سر شیوه حکمرانی و خاستگاه مشروعیت است. اکثریت فعالان اصلاح طلب و نخبگان سیاسی جنبش سبز در این گروه جای می گیرند. مشکل این بخش از نظر مالجو این است که گفتمان لیبرالی بر آن غالب است. سومین سطح که شامل "مجموعه نامتشکل و ناهمراه و نا همدل و ناهمگونی از "جریان های مترقی"" می شود، "نه فقط جابجایی در مناصب سیاسی و تغییر شیوه های حکمرانی بلکه دگرگونی های ساختاری را نیز" طلب می کند.

او در پاسخ به نحوه جایابی فعالان کارگری در این سه سطح معتقد است که اکثر فعالان کارگری از همراهی با مورد اول یعنی تغییر مناصب بدون هیچ تغییری در نحوه حکمرانی سر باز می زنند. او مدعی است که: "اختلاف ها هنگامی بالا می گیرد که اتخاذ موضع در قبال نحوه جایابی جنبش کارگری در سطوح دوم و سوم منازعه ی سیاسی جاری به بحث گذاشته می شود. آیا مشارکت جنبش کارگری در جهت تغییر شیوه حکمرانی بدون اهتمام به تحقق دگرگونی های ساختاری اصلا استراتژی مناسبی است؟"

و این نقطه ای است که اقتصاددان ما باید پادرمیانی کند. او ادامه می دهد: "به این پرسش نهایتا پاسخی منفی خواهم داد. نشان می دهم حتی در زمانی که شیوه ی حکمرانی در دوران اصلاحات در قیاس با دوره حاکمیت دولت های نهم و دهم به مراتب بهتر بود باز هم کارگران کمابیش بازنده تحولات اقتصادی کشور بودند."

مالجو که خود در سراسر برآمد جنبش سبز و تا لحظات فروکش کامل آن دنبال راهی می گشت که با ورود طبقه کارگر، پیروزی این جنبش را تضمین کند، اکنون و پس از گذشت شش سال متوجه شده است که اصولا "مشارکت جنبش کارگری در جهت تغییر حکمرانی بدون اهتمام به تحقق دگرگونی های ساختاری اصلا استراتژی مناسبی نیست". او فهمیده است که کارگر نوجوان و جوان امروز در تمام دوران کودکی اش شاهد نفرت پدر و مادرش از "حکمرانی خوب" سازندگی و اصلاحات بوده است. این خاطره طبقاتی را نمی توان با وعده ها و شعارها از ذهن کودکان کار دیروز و کارگران امروز زدود.

او پس از مشاهده شکست خود و جریانات چپ و بخشی از کمیته ها و "فعالان کارگری" در جذب طبقه کارگر به جنبش سبز به "این آموزه رهنمون" می شود "که آن نوع سوگیری سیاسی فعالان پیشرو کارگری، در همسویی با منافع طبقه کارگر است که معطوف به زمینه سازی برای تحقق دگرگونی های ساختاری است". یعنی انتخاب سطح سوم از منازعه سیاسی. هر چند نمی توان گذر مالجو و چپ رادیکال و "فعالان پیشرو کارگری" مورد نظر او را از جنبش سبز باور کرد، و با اطمینان می توان گفت که با اولین برآمد جنبش رنگین دیگری حتی دست راستی تر از جنبش سبز، مالجوها(سبز چپ)، چپ رادیکال (چپ سبز) و "پیشروان کارگری" مورد نظرش به پرچمداران آن تبدیل خواهند شد، اما در همین حد نیز معلوم نیست که سومین سطحِ منازعه سیاسی مورد نظر او چیست؟

مالجو و مقوله شروط لازم و کافی

کاشف "مناسبات سرمایه داری بدون تولید سرمایه دارانه" در مقاله "اقتصاد سیاسی تنش های بنیان کن در دولت یازدهم" جنین می گوید: "....عروج سطح منازعه­ ی سیاسی به ارتفاعی که دگرگون­ سازی ساختاری را دربرگیرد از منظر راهبردی اساساً گامی است ضروری به سوی تحقق شروط کافی برای موفقیت برقراری پیوند میان جنبش سبز و جنبش کارگری در سطح گفتمانی. هر گونه تلاش در سطح تشکیلاتی بدون موفقیت در سطح گفتمانی کاملاً بی­ سرانجام خواهد بود.

این اقتصاددانِ سمساریِ ایران در جای دیگری در مقاله "گزینه های جنبش کارگری ایران" می گوید: "بهبود شیوه­ ی حکمرانی از منظر منافع طبقه­ ی کارگر یقیناً شرط لازم برای ممانعت از هر چه وخیم­ ترشدنِ اوضاع اقتصادی است اما مطلقاً شرط کافی نیست. شرط کافی عبارت است از تحقق دگرگونی­ های ساختاری."

البته این شرط کافی اخیر خود شرط لازم برای شرط کافی دیگری است. عروج به سطح منازعه برای "دگرگونی های ساختاری". و این هم شرط کافی برای برقراری پیوند میان جنبش سبز و جنبش کارگری است. تازه همین موفقیت هم خود شرط لازم برای ایجاد حکمرانی خوب است و ایجاد حکمرانی خوب هم شرط لازم برای ممانعت از هرچه وخیم تر شدن اوضاع اقتصادی!

پس شرط کافی عروج به سطح منازعه "دگرگونی های ساختاری" برای پیوند بین جنبش کارگری و جنبش سبز "در سطح گفتمانی" ضروری است. پس در سطح "غیر گفتمانی" چه؟ در آن جا چه چیزی کافی است و چه چیزی لازم؟

از خواننده به خاطر پیچیده بودن این جملات عذر می خواهم. مشکل از جملات نیست. مشکل از پیچیده بودن و در هم ریختگی اساسیه درون سمساری است. مشکل این است که مالجو خود فهمیده است که با روی کار آمدن روحانی به عنوان بخشی از "حکمرانی خوب" شرایط ابلاغ رسالت برای او به مراتب سخت تر از سال 88 شده است. اکنون دیگر جذب کارگرانی  که در سال 88 و در موقع حکمرانی "بد"ها، فریب وعده های نظریه پردازان جنبش سبز را نخوردند، غیر ممکن می نماید. اما دغدغه، دغدغه احیای جنبش های رنگین کمان است و شعبده باز ما هم سرانجام فهمیده است که چشم بندی های تاکنونی اش در "سطح گفتمانی"، لو رفته است. او باید سطوح پیچیده تری شامل شروط لازم و کافی با غلظت گیج کنندگی بالاتری را  ارائه دهد.

دگرگونی ساختاری مورد نظر مالجو هم هنوز ربطی به طبقه کارگر ندارد و فرق اساسی آن با توسعه سیاسی مورد علاقه او در دهه 70 روشن نیست. تا این جای قضیه حجاریان، عباس عبدی، زیبا کلام و اکبر گنجی و حتی ملی مذهبی ها درک روشن تری از توسعه سیاسی ارائه کرده اند تا کاشف طبقات پنج- شش گانه ایران.

مالجو رسالت مشخصی بر دوش دارد. اگر تلاش او برای استفاده از توده کارگران به عنوان سیاهی لشکر در جنبش های رنگین بی نتیجه بود، اگر وضعیت کنونی چشم انداز روشنی برای نتیجه بخش بودن در اختیار وی نمی گذارد، شاید  بتوان با ارائه شروط لازم و کافی یا استفاده از واژه هایی توخالی، همچون "دگرگونی های ساختاری"، "نیروهای مترقی"، "چپ رادیکال " و غیره زمینه ی حمایت فعالانه تر کمیته های فعالین کارگری، اتحادیه آزاد، کانون مدافعان و تشکل های موجود را از اصلاح طلبان و کارگزاران فراهم نمود. شاید بتوان چپ سرخورده در جریان جنبش سبز را مجددا به جنبش های رنگین کمان امیدوار کرد. او در همان مقاله می گوید:

"برای تحقق دگرگونی­های ساختاری اما باید چشم امید به نقش­ آفرینی نیروهای مترقی داشت که در ایران امروز هنوز متشکل و سازمان ­یافته نشده­ اند. همین است که از نو باید در پاسخ به نحوه­ ی جایابی جنبش کارگری در منازعه­ ای که صرفاً بر سر تغییر شیوه ­ی حکمرانی در جریان است بازنگری کرد. اگر یاری­ رسانیِ جنبش کارگری به منازعه­ ای که مدافعان تغییر شیوه­ ی حکمرانی راه انداخته­ اند بتواند به ­نوبه ­ی خود به امر تشکل ­یابی طبقه ­ی کارگر بیانجامد، چنین مشارکتی بر حسب شرایط چه­ بسا نیروهای لازم برای حرکت به سوی تحقق دگرگونی­های ساختاری را نیز فراهم بیاورد."

این جاست که معنای شروط لازم و کافی در عبارات قبلی و جملات گیج کننده ی گفتمان پرداز طبقه متوسط روشن می شود. مالجو مایوسانه می خواهد مقدمات فکری جنبش های پسا انتخاباتی بعدی و ضرورت دفاع از حکمرانی خوب چه در پای صندوق و چه در جنبش های رنگین را فراهم کند. او گاه به نعل می زند گاه به میخ، گاهی جلو می رود گاهی عقب می کشد، گاه از توسعه سیاسی سخن می گوید و گاه از دگرگونی ساختاری، گاهی امیدوار است گاهی مایوس. او با نگرانی تقلا می کند تا هر طور که شده پای طبقه کارگر را به منجلاب انحطاط طبقه متوسط باز کند.

با این تفاصیل و پس از گذر از همه شروط لازم و کافی می توان به مقصود مالجو پی برد: طبقه کارگر تا زمانی که دولت یازدهم بر سر کار است باید مترصد باشد، دندان روی جگر بگذارد و مانع از عروج مجدد "حکمرانان بد" گردد. و نه تنها نباید از جنبش های رنگین آن ها بگریزد، بلکه باید به عنوان "شرط لازم" برای "شروط کافی" بعدی از "حکمرانان خوب" با همه دردسرشان پشتیبانی کند.

او در اقتصاد سیاسی تنش­های بنیان­ کن در دولت یازدهم می گوید:

"درمیان مدت اما نه چشم اندازی برای راه اندازی مبارزه ی متشکلِ طبقاتی به دست نیروهای مترقی وجود دارد و نه انتظاری از دولت یازدهم برای اتخاذ نوعی سیاست طبقاتی که به منافع طبقات  فرودست تر اجتماعی معطوف باشد .همه چیزبه چشم انداز تحریم ها گره خورده است."

او که پیشتازی بورژوازی را در دولت یازدهم به دلیل نداشتن مکمل سیاسی زیر سؤال برده بود، سرانجام نتیجه می گیرد که همه چیز به چشم انداز تحریم ها گره خورده است. یعنی همه چیز به دولت روحانی و پروژه های سیاسی اش گره خورده است.

تئوری های مالجو نمونه ای از گفتمان های طبقه متوسط است. اجزاء آن متناقض است، پر از تردید و تذبذب است. هیچ چشم اندازی ارائه نمی دهد، ارتجاعی است و راه پیشروی طبقاتی کارگران را مسدود می کند و آن ها را به دریوزگی بورژوازی فرامی خواند. با آن باید مقابله کرد.

نیاز حکمرانان خوب به طبقه کارگر و نیاز متقابل طبقه کارگر به آنان

مالجو که سعی کرد در نقش منتقد پروژه دولت یازدهم ظاهر شود و حتی گامی به جلوتر برداشت تا بگوید "راه­ حلی که سبزها عرضه می­کنند دیگر نه راه­ حل بلکه جزئی از خود مشکل جلوه خواهد کرد" دوباره به نقطه اول باز می گردد. یعنی به شش سال پیش و در جریان جنبش سبز:

"در شرایطی که میان مدافعان سلسله­ مراتب­ های سیاسی موجود از یک سو و کلیت دگرگونی­ طلبان از دیگر سو نوعی عدم توازن قوا به نفع اولی­ ها و به زیان دومی­ ها در صحنه­ ی سیاست ایران برقرار است، نه مدافعان تغییر شیوه ­ی حکمرانی و نه هواداران دگرگونی­ های ساختاری هیچ­ یک به­ تنهایی در برابر مدافعانِ صرفاً تغییر مناصب سیاسی چنان که باید و شاید قوی نیستند که منازعه را به نفع خود جلو ببرند. این دو گروه کماکان به یکدیگر نیازی دوسویه دارند. یکی برای ممانعت از حذف تمام­ عیار خویش از صحنه­ ی سیاست ایران به یارگیری گسترده­ تر در طبقاتی اجتماعی نیاز دارد که تاکنون در نقش طبقاتی خود به منازعه وارد نشده ­اند، دیگری به امکانات لجستیک در زمینه­ ی پشتیبانی سیاسی و رسانه­ ای و مالی تا پتانسیل­ های خود را از قوه به فعل برساند. فعالان کارگریِ پیشرو با طراحی مسیری برای حرکت به سوی دگرگونی­ های ساختاری اما مشارکت در منازع ه­ای که طرفداران تغییر شیوه­ ی حکمرانی دنبال می­کنند می­ توانند فرصت­ هایی برای تشکل­ یابی طبقه­ ی کارگر فراهم بیاورند. اگر فرایند منازعه نهایتاً به سود طرفداران تغییر شیوه­ ی حکمرانی رقم بخورد، تفاوت طبقه­ ی کارگری که در انتهای این فرایند زاده خواهد شد با طبقه­ ی کارگری که در ابتدای این فرایند به چنین منازعه­ ای وارد شده بود بسته به نحوه­ ی استفاده از فرصت­ هایی که در این مسیر به دست می­آید در درجه­ ی تشکل­ یافتگی­ اش خواهد بود. همین عامل درجه­ ی تشکل­ یافتگی طبقه­ ی کارگر از عوامل مهمی است که میزان موفقیت یا شکست در پروژه ­ی تحقق دگرگونی­ های ساختاری  در سطح ملی را به سهم خود تعیین می­کند.­"

حرف دل مالجو این است: اعتدالگرایان و اصلاح طلبان از یک سو و فعالان کارگری از سوی دیگر به یکدیگر نیاز دارند. گروه اول برای ممانعت از حذف تمام عیار خویش از صحنه سیاست ایران به یارگیری گسترده تر در طبقاتی اجتماعی نیاز دارد که تاکنون در نقش طبقاتی خود به منازعه وارد نشده اند، و گروه دوم هم به امکانات لجستیک در زمینه پشتیبانی سیاسی و رسانه ای و مالی تا پتانسیل های خود را از قوه به فعل برساند.

در نیازمندی سرمایه داران به کارگران شکی نیست. اما معلوم نیست این امکانات مالی که قرار است از طرف بورژوازی در اختیار کارگران قرار گیرد چرا از ابتدا به صورت ارزش اضافی از کارگران سلب می شود؟ (البته می توان پاسخ آقای مالجو را حدس زد. تولید در ایران سرمایه دارانه نیست و این ها نه در نتیجه تولید ارزش اضافه، بلکه در نتیجه انباشت غیر سرمایه دارانه به دست بورژوازی رسیده است!!) از این شوخی ها! که بگذریم معلوم نیست که این امکانات مالی که قرار است از طرف بورژوازی در اختیار کارگران قرار گیرد چرا و چگونه باید در خدمت ارتقاء هویت طبقاتی کارگران به کار رود؟ طبقه ی کارگری که قبلا از سوی خود مالجو خلع طبقه شده است چگونه می تواند از امکانات بورژوازی استفاده کند؟ آیا امکاناتی که او از آن سخن می گوید در خدمت خریدن الیت کارگری و ان جی او های فعال در عرصه کارگری به کار نخواهد رفت؟ آیا همین الان کانال های تلویزیونی و کمک های مالی در خدمت کسانی مثل اسانلو نیست تا کارگران را نه برای از قوه به فعل درآوردن پتانسیل هایشان بلکه برای خدمت به بورژوازی به کار بگیرند؟ مگر قدرت طبقه کارگر ایران در لحظه فعلی با قدرت طبقه کارگر روسیه در زمان انقلاب اکتبر برابر است که دولت آلمان جهت پیدا کردن فرجه ای برای نجات خود ناچار باشد به پرولتاریای روسیه امتیاز دهد و در عین حال پرولتاریای متشکل و متحزب هم قادر باشد از این امکانات در جهت متلاشی کردن قدرت بورژوازی و قدرت گیری خود استفاده کند؟ آنقدر دور نرویم؛ کدام تشکل های رادیکال کارگری قرار است به نمایندگی از طبقه کارگر با بخش مورد علاقه مالجو در بورژوازی ایران برای چنین معامله ای وارد گفتگو شوند؟ امروز در کشورهایی مثل آلمان که طبقه کارگرش سابقه انقلابات کارگری را پشت سر دارد، امکانات لجستیکی بورژوازی برای طبقه کارگر به معنای خریدن رهبران و تشکل های کارگران است وای به حال ایران که طبقه کارگرش هم اکنون از حداقل تشکل ها هم برخوردار نیست. مسلما سرنوشت رهبران کارگری در چنین معامله ای بهتر از منصور اسانلو نخواهد بود. اما این نه تنها برای مالجو مایه ی نگرانی نیست بلکه مطلوب خاطر هم هست. او به تعداد بیشتری اسانلو نیاز دارد تا گفتمانش را ترویج دهد.

هر کارگر کمونیستی می داند که مشکل سیاسی طبقه کارگر در حال حاضر امکانات مالی و مدیایی نیست، مشکل طبقه کارگر لشگر عظیم تئوریسین هایی است که هیچ بودگی کارگران را در برابر عظمت سرمایه به او تلقین می کنند. کار زنده ای که به خودی خود در کارگاه و در برابر ماشین آلاتِ روباتیزه یعنی در برابر کارِ مرده خود را باخته است به سختی قادر است در برابر این لشگر عظیم "سبزهای چپ" و "چپ های سبز"، بر این از خود بیگانگی غلبه کند.

پول هایی که به سوی طبقه کارگر سرازیر می شود به جیب طیف های گوناگون همین طیف سرازیر خواهند شد و مدیای اهدایی بورژوازی نیز به تسخیر همین چپ در خواهد آمد. کارگران به این امکانات نیاز ندارند.

مالجو که سوسیال دموکرات ها را متهم می کند که پروژه سیاسی ندارند، خود نه پروژه سیاسی دارد و نه پروژه اقتصادی. او فقط می خواهد نقش کارچاق کن اصلاح طلبان نزد طبقه کارگر را بازی کند و لاغیر. نظراتش در مورد حکمرانی خوب و بد؛ مصادیقش درباره طبقات پنج یا ششگانه؛ تزهایش درباره تضاد بین طبقه سیاسی حاکم(یا همان حکومت سلطانی اکبر گنجی) با اکثریت توده ها؛ افاضاتش درباره زنجیره های انباشت سرمایه و موانعی که حکمرانان بد در برابر انباشت سرمایه قرار می دهند و داستان هایش درباره فقدان هویت طبقاتی کارگران و غیره ….. مخدوش و در هم ریخته است. هدف او کشف روابط و تناقضات درونی و دست یابی به ماهیت مناسبات حاکم نیست. نظریه او به درد این کار نمی خورد. نظریات او همان طور که خودش می گوید باید رد انباشت و تناقضات بنیادین سرمایه  را در تحولات اجتماعی ایران بپوشانند. و تناقضات بین فنومن ها و رویدادها و پروژه ها را جایگزین آن کنند.

در قسمت بعد سعی می کنیم به طور مختصر هم که شده، رد انباشت سرمایه را در این تحولات جستجو کنیم و خاک هایی را که تئوریسن های بورژوازی بر روی این ردها پاشیده اند، کنار بزنیم.

ادامه دارد........

وحید صمدی

10 بهمن 1394

 

30 ژانویه 2016

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر