نقد پروژۀ اقتصاد سیاسی دولت یازدهم یا خلع سلاح طبقه کارگر؟ بوتۀ مالجو در بوتۀ نقد! - 1

نوشتۀ: وحید صمدی
Write a comment

مالجو تمایلی ندارد که طبقه سرمایه دار را هم همچون طبقه کارگر خلع طبقه نماید. او به این سطح از حضور بورژواها به عنوان یک طبقه برای نتیجه گیری های بعدی نیاز دارد. بدون چنین طبقه ای، حداقل اقتدار لازم برای تحولات مورد نظر مالجو تامین نمی شود. هر چند طبقه بورژوا هم جنسی در میان اجناس بنجل این سمساری است اما باید در جای مناسب قرار گیرد و توی چشم بزند. در نظریه بافی مالجو این کارگران هستند که باید خلع طبقه شوند تا بتوان از همان ابتدا استعداد آن ها برای تحمیل تغییرات اجتماعی را نفی نمود و جایگاه آنان را به سرباز جنبش های سیاسی طبقات دیگر تنزل داد.

محمد مالجو در مقاله "مناسبات طبقاتی سرمایه‌داری بدون تولید سرمایه‌دارانه" و سپس در سخنرانی های چندی تلاش نموده است تا با نقد پروژه دولت یازدهم ثابت نماید که این پروژه به احتمال زیاد موفق نحواهد شد. وی در توضیح این پروژه و علل شکست احتمالی آن مجموعه گسترده ای از مباحث را به میان می کشد که درک او از اقتصاد سیاسی ایران را نیز به روشنی بیان می کند. این درک به هیچ وجه تازگی ندارد. احکام و نتیجه گیری های او پیش از این به طور گسترده تری توسط طرفداران مباحث اقتصاد توسعه در ایران، توسط کسانی مثل فریبرز رییس دانا و ناصر زرافشان و توسط تمامی نیروهای چپ به اشکال گوناگون بیان شده است. این ادبیات حتی تنها به چپ اختصاص ندارد، بلکه به گونه ای هر نیروی سیاسی ملی-مذهبی یا سکولاری را نیز که در موضع منتقد سیاست های اقتصادی حاکم قرار دارند، در بر می گیرد. تفاوت مالجو در این است که همچون جریانات چپ از لغتنامه مارکسیستی برای جمع آوری مباحثش استفاده می کند و برخلاف آن دسته از نیروهای چپی که دیگر خود را درگیر این مباحث نمی کنند، تلاش می کند تا تبیینی به روز از همان نظرات کهنه ارائه دهد.

از نظر مالجو پروژه دولت یازدهم احتمالا موفق نخواهد بود. البته این حکمی است که امروز خیلی ها حتی در درون خود دولت بیان می کنند. اما تصوری که مالجو از پروژه دولت یازدهم و علل شکست آن دارد، از مباحث اقتصادی فراتر می رود.

او پروژه دولت یازدهم را "سپردن نقش پیشگام به بورژوازی برای باز کردن گره ی تولید در اقتصاد ایران" می داند و سؤال می کند که: "آیا سپردن نقش پیشگام به بورژوازی برای مبادرت به انقلاب تولیدی در ایران امروز می‌تواند مؤدی به تحول اقتصادی و سیاسی باشد؟" و نتیجه می گیرد که: "شانس موفقیت پروژه‌ای كه بورژوازی را در مقام پیشگام تحولات قرار می‌دهد در ساختار سیاسی کنونی چندان زیاد نیست".

مالجو در مباحثش در ارتباط با دولت یازدهم و پروژه ی این دولت تناقضاتی را کشف می کند که ریشه در مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران دارد. از نظر او تاثیر این تناقضات در عرصه سیاسی، احتمال شکست پروژه ی دولت روحانی را افزایش می دهد. با وجود این از نظر او این تناقضات و معضلات ناشی از آن، در اساس ربطی به قوانین حاکم بر انباشت و توسعه سرمایه داری ندارند و به همین دلیل هم هست که موفقیت پروژه دولت یازدهم را به مخاطره می اندازند. او به درستی معتقد است که پروژه دولت یازدهم، توسعه بورژوازی ایران است. ولی از نظر او عدم موفقیت احتمالی این دولت نه ناشی از قوانین حاکم بر توسعه سرمایه داری بلکه نتیجه ی مختل شدن این قوانین توسط عاملی بیرون از مناسبات کار وسرمایه است. این عامل برای مالجو و کل منتقدین چپ و راست، رادیکال یا اصلاح طلب جمهوری اسلامی "حکمرانی بد" است.

مالجو نیز همچون دیگران، حکمرانان در ایران را به حکمران های خوب و بد تقسیم می کند. همچنان که اکبر گنجی آن ها را با "سلطانی" و غیر آن تقسیم می کند. تلاش مالجو برای استفاده از واژه ها و ادبیات مارکسیستی خللی در این نظر وارد نمی کند که او علت اساسی ناتوانی دولت یازدهم را نه در ماهیت خود مناسبات بورژوایی و تضادهای درونی آن بلکه درعواملی بیرون از آن جستجو نماید. به همین دلیل هم هست که علت شکست پروژه دولت یازدهم را نداشتن پروژه مکمل سیاسی قلمداد می کند. پروژه ای که بتواند موانع موجود بر سر راه توسعه بورژوازی را بردارد. او در رابطه با پروژه دولت روحانی می گوید: "مشكل این پروژه‌ی اقتصادی در این است كه فاقد پروژه‌ی سیاسی مكمل برای تحقق برنامه‌های اقتصادی‌اش است".

بنا به اظهارات او:

این بورژوازی"از تحمیل اراده‌اش به هسته‌های پرنفوذ در طبقه‌ی سیاسی حاكم همواره عاجز بوده است" و از این رو "در ایجاد آن نوع نظم سیاسی كه لازمه‌ی شكوفایی‌اش و تحقق منافع طبقاتی‌اش در واحدهای ملی و منطقه‌ای و جهانی است، عمیقاً ناتوان بوده است" و...."در ایجاد حكمرانی خوب، .... به‌تمامی ناتوان بوده است".  در پهنه‌ی اصلاحات اقتصادی نیز".... حتی دولت های متعهد به چنین اصلاحاتی نیز نمی‌توانسته‌اند چنین تغییراتی را پیش ببرند.[منظور مالجو سه دولت رفسنجانی، خاتمی و روحانی است] به محض این كه چنین می‌کرده‌اند، هسته‌های پرنفوذ طبقه‌ی سیاسی حاكم در پهنه‌ی سیاسی استمرار قدرت سیاسی دولت‌های خواهان چنین اصلاحاتی را در معرض خطر قرار می‌داده‌اند.

نظرات محمد مالجو که به جز مقاله مزبور در قالب دروس دانشگاهی و در مصاحبه های رادیویی بسط داده شده و به زیور نمودار و گرافیک نیز آراسته گشته، تلاشی بی مایه برای شکل دادن به نظریه ای است که بر هیچ سطحی از شناخت علمی استوار نیست. او با ارائه نمونه هایی روزمره در اقتصاد ایران و جمع آوری آن ها در قالب سطحی ترین مقولات نظری هدفی سیاسی را دنبال می کند. هدفی که خود او هم به تحقق آن چندان اطمینانی ندارد.

مالجو می گوید: "هر اتفاقی در جامعه می‌افتد، كسانی ردپای بورژوازی را در آن می‌بینند و ازاین‌رو بورژوازی را در حیات ایرانی فعال مایشاءِ می‌دانند". مالجو البته در این مورد حقیقت را بیان نمی کند. برخلاف ادعای وی، کمتر کسانی رد پای بورژوازی را در پس هر اتفاق در جامعه می بینند. اکثریت قریب به اتفاق قلم به دستان، از چپ تا راست، اتفاقا تلاش می کنند رد پای بورژوازی را از پس اتفاقات جامعه پاک کنند. این فقط جریان انتقادی کمونیستی است که در پس پدیده های به ظاهر "عقب مانده" هم تلاش در نشان دادن خصلت بورژوائی آنان در جامعه ای دارد که سرمایه داری بر آن تماما مسلط است. جریانی که از میان هزاران سایت و رسانه بیش از همه و تقریبا منحصرا در سایت امید بازتاب خود را می یابد. شاید هم همین میزان حضور انتقاد کمونیستی برای مالجو غیر قابل پذیرش است . اما آن چه از نظرات و نوشتجات مالجو می توان فهمید این است که او هم مثل آن انبوه دیگر نویسندگان تلاش دارد که هرجا هم که خود به وجود طبقه سرمایه دار در ایران اذعان می کند، رد پای آن را از رکود، فساد و نابسامانی های سیاسی، اجرایی و قانونی پاک کند. او این کار را تا آن جا ادامه می دهد که حتی بخشی از تقصیر تشدید شکاف طبقاتی در جامعه را به گردن "حکمرانان غیر بورژوای حاکم؛ حکمرانان بد" می اندازد. او می گوید:

"اما‌ همین بورژوازی كه در مواجهه با طبقات مردمی، از جمله طبقه‌ی كارگر، چنین توانمند بوده است، از تحمیل اراده‌اش به هسته‌های پرنفوذ در طبقه‌ی سیاسی حاكم همواره عاجز بوده است. ....  بورژوازی طی سال‌های پس از جنگ در پهنه‌ی سیاسی در ایجاد حكمرانی خوب، حاكمیت قانون، دیپلماسی خارجی بدون تنش، قوه‌ی قضاییه‌ی مستقل، برابری در پیشگاه قانون، و عدم مداخله‌ی نظامیان در سیاست به‌تمامی ناتوان بوده است."

اساس نظر مالجو این است که حکمرانان بد بخش بزرگی از ثروت ها و منابع جامعه و حجم بالایی از ارزش اضافی تولید شده را -که در یک مناسبات متعارف سرمایه داری به بورژوازی اختصاص می یابد و در تکرار چرخه انباشت به کار می رود- به خودشان اختصاص داده اند. و بدین ترتیب مانع تمرکز ثروت و قدرت در دست طبقه ای شده اند که مقدمات تولید ارزش در محیط کار، متحقق نمودن ارزش در بازار کالا و خدمات و انباشت سرمایه را در اقتصاد داخلی فراهم می کند. از نظر مالجو این "حکمرانان بد" یا "طبقه سیاسی حاکم" هستند که حداقل از بعد از جنگ موجب گسست در حلقه های زنجیره انباشت بوده اند. و این نقش مخرب به نوبه خود، مسبب غلبه سرمایه تجاری بر سرمایه تولیدی و گسترش دلالی و فساد بوده است.

مالجو: "ضعف بورژوازی در رابطه‌اش با هسته‌های پرنفوذ طبقه‌ی سیاسی حاكم باعث نوعی توازن قوا درون طبقه بورژوازی شده كه اولاً غلبه‌ی سرمایه‌ی نامولد بر سرمایه‌ی مولد و ثانیاً چیرگی سرمایه‌ی تجاری بر تولید داخلی و ثالثاً تفوق فرار سرمایه از مرزهای ملی بر انباشت سرمایه در مرزهای ملی را سبب شده است. این سه رابطه‌ی نابرابر مسبب ضعف شدید تولید سرمایه‌دارانه در ایران بوده است".

در نتیجه این شرایط از نظر مالجو، بورژوازی ایران و دولت هایی  که پروژه توسعه بورژوایی را دنبال می کنند[حکمرانان خوب]، همواره ناچار شده اند تا برای حفظ تداوم انباشت سرمایه، فشار بیشتری را  بر طبقه کارگر وارد کنند. همین عامل هم باعث می شود که کارگران که از نظر او از کنش جمعی کافی برای تبدیل شدن به یک طبقه برخوردار نیستند، از همسویی با بورژوازی و انتخاب او روی برتابند و در انتخابات بعدی به حکمرانان بد رای دهند. و این به نوبه خود به سیکل باطل پروژه های توسعه اقتصادیِ حکمرانان خوب و شکست آن ها جانی دوباره می بخشد. پیش بینی مالجو درباره احتمال شکست پروژه توسعه بورژوایی دولت روحانی نیز متکی بر همین تحلیل او از سیکل های معیوب است. پروژه ای که ضعف آن بنا به نظر او نه در محدودیت های توسعه ی بورژوایی، بلکه در این است که بر آلترناتیو و پروژه ی توسعه سیاسی متکی نیست. مالجو به همین سادگی به این نتیجه می رسد که دولت هایی مثل دولت روحانی و پروژه های توسعه بورژوایی آن ها تنها در صورتی  می توانند بر این دور باطل غلبه کنند و شانسی برای موفقیت داشته باشند که در چارچوب پروژه ای سیاسی قرار گیرند. پروژه ای که بتواند حمایت کارگران و اقشار پایینی را جلب کند و مانع انتخاب حکمرانان بد از سوی آنان گردد.

مالجو: "اما بستری طبقاتی که تا این‌جای بحث ترسیم کردم نشان می‌دهد گرچه می‌توان بورژوازی را تقویت کرد اما این کار در ساختار سیاسی کنونی صرفاً از مجرای تضعیف طبقات مردمی از جمله طبقه کارگر میسر خواهد بود، زیرا راه تقویت بورژوازی به هزینه گروه‌های پرنفوذ تا اطلاع ثانوی به این دلیل مسدود است که توسعه‌ی سیاسی در تعلیق قرار داده شده است.[یعنی حکمرانان بد یا همان "طبقه سیاسی حاکم" هنوز در قدرت اند]......... دولت یازدهم در بطن و متن موفقیت خویش در حال رقم زدن شكست خویش نیز هست. این دولت اگر بتواند بورژوازی را تقویت کند، همزمان یكی از علل احتمالی شكست خودش را نیز رقم زده است. این پروژه‌ی محکوم به شکست نولیبرال‌ها است که امروز در دولت یازدهم تجسد یافته‌اند."

تمام آن چه که مالجو با نمودارها و گرافیک های مختلف و در چارچوب ارائه تقسیم بندی های گوناگون از طبقات اجتماعی و انباشت غیر سرمایه دارانه و غیره می گوید برای رسیدن به همین نتیجه گیری است.

از نظرات مالجو می توان چنین نتیجه گرفت که دو عامل  اصلی عدم تحقق احتمالی پروژه توسعه اقتصادی دولت روحانی عبارتند از: 1- حکمرانان بد یا طبقه سیاسی حاکم (نهادهای انتصابی) که طبقه بورژوا را از انجام وظایف تاریخی خود بازداشته است 2- طبقه کارگری که عملا هنوز به یک طبقه تبدیل نشده و دارای آن اندازه از کنش جمعی مشترک نیست، تا دریابد که ائتلاف با بورژوازی برای غلبه بر "طبقه سیاسی حاکم یا حکمرانان بد" به نفع خود او هم هست!(مالجو در رادیو همبستگی تصریح می کند که در ایران طبقه کارگر وجود ندارد، بلکه "طبقه ها"ی کارگر وجود دارد!)

هرکس نظرات مالجو را بخواند به این نتیجه خواهد رسید که بیچاره بورژوازی ایران که از دو سو تحت فشار قرار دارد. از سوی "طبقه سیاسی حاکم" شامل ولی فقیه و اصولگرایان و همچنین از طرف کارگران ستمدیده ولی بدون درک طبقاتی.  با خواندن این بخش از نظرات مالجو، سرخی شرم به صورت هر کارگر با وجدانی می دود که ای کاش طبقه کارگر "محض رضای خدا" کمی دندان روی جگر می گذاشت و -علی رغم ناملایماتی که بورژوازی را ناچار به استثمار بیشتر کارگران کرده است- هر بار به همدستان رفسنجانی و خاتمی رای می داد و در جنبش های رنگین کمانشان پیشاپیش حرکت می کرد تا شاید این بورژوازی روزی آنقدر تقویت می شد که می توانست به کمک اصلاح طلبان و کارگران تکلیف حکمرانان بد را یکسره کند. آنوقت کارگران ضمن برخورداری از حکمرانانی خوب، به درجاتی متشکل تر می شدند، به "کنش جمعی" دست می یافتند و شاید به افتخار طبقه شدن نیز نائل می گشتند.

او در توضیح سیاست های دولت های کارگزار واصلاح طلب، از جمله دولت روحانی می گوید:

"....گرچه می‌توان بورژوازی را تقویت کرد اما این کار در ساختار سیاسی کنونی صرفاً از مجرای تضعیف طبقات مردمی از جمله طبقه کارگر میسر خواهد بود، زیرا راه تقویت بورژوازی به هزینه گروه‌های پرنفوذ تا اطلاع ثانوی به این دلیل مسدود است که توسعه‌ی سیاسی در تعلیق قرار داده شده است. بنابراین بورژوازی كه قرار است این فعل و انفعالات را پدید آورد، تنها از طریق تضعیف طبقات مردمی امكان تقویت دارد......"

مالجو چنان سخن می گوید که گویا راه دیگری هم برای تقویت بورژوازی به جز استثمار و تضعیف طبقه کارگر وجود دارد. بنابراین نظر، بخشی از تقصیر فشاری که به طبقه کارگر وارد می شود نه به عهده بورژوازی بلکه به عهده "گروه های پر نفوذ" وهزینه های بالای آن هاست. او برای تبرئه بورژوازی تقصیر افزایش نرخ استثمار کارگران و فلاکت آنان را به پای "طبقه سیاسی حاکم" می اندازد. برای او طبقه سیاسی حاکم لولویی است که کارگران "بی طبقه یا پُر طبقه" باید از ترس او به اصلاح طلبان پناه ببرند. اصلاح طلبانی که به گفته خود مالجو هیچگاه پروژه ای اقتصادی سوای کارگزاران نداشته اند.

مالجو مدعی است:این بورژوازی "از تحمیل اراده‌اش به هسته‌های پرنفوذ در طبقه‌ی سیاسی حاكم همواره عاجز بوده است"..." در ایجاد حكمرانی خوب... ناتوان بوده است " .... " طی سال‌های پس از جنگ در پهنه‌ی سیاسی در ایجاد.... دیپلماسی خارجی بدون تنش....ناتوان بوده است".

پس بورژوازی ایران نه تنها از حفظ انسجام حلقه های انباشت به دلیل وجود "طبقه سیاسی حاکم و حکمرانان بد" عاجز بوده، بلکه از ایجاد دیپلماسی خارجی بدون تنش هم ناتوان بوده است.

جل الخالق؛ گویا از نظر ایشان بورژوازی در جهان امروز وجلوی چشم آقای مالجو و رفقایش دیپلماسی بدون تنشی را ایجاد کرده است، که متاسفانه بورژوازی ایران علی رغم میلش و به دلیل وجود "هسته های پر نفوذ" در طبقه سیاسی حاکم از اعمال آن محروم شده است. ایشان به راحتی چشمش را بر روی این واقعیت می بندد که علاوه بر گرایش دوره ای بورژوازی انحصاری ایران به نظامی گری برای تضمین بازارها و حوزه نفوذش، بخشی از رهبران چپ و راستِ دموکراسی خواه و با فرهنگ طبقه متوسط ایران نیز امروز برای سیاست های جنگی، اما بشردوستانه ی بخشی از بورژوازی جهانی هورا می کشند.

مالجو در گفتگویی در پاسخ به سؤال مجری رادیو همبستگی می گوید: "ما شاهد تعمیق مناسبات طبقاتی سرمایه دارانه هستیم در عین حال شاهد شکوفایی تولید سرمایه دارانه نیستیم".

از این سخن بی معنی تر وجود ندارد. معلوم نیست که چه نتیجه ای می خواهد بگیرد. مگر هرجا که مناسبات سرمایه داری تعمیق یافته است باید شاهد شکوفایی تولید سرمایه داری باشیم. ایشان مایل نیست که این فقدان شکوفایی را با همان عواملی توضیح دهد که منجر به تعمیق مناسبات سرمایه داری شده اند.

روش او شبیه به شیوه ی صندوق بین المللی پول و تروئیکای اروپا در برخورد با کشورهایی مثل یونان است که علت اوضاع نابسامان اقتصادی این کشورها را با حکمرانی بد، فساد اداری و بی صبری طبقه کارگر این کشورها در برابر سیاست های ریاضتی توضیح می دهند. و از دولت و احزاب چپ و راست این کشورها می خواهند برای رهایی از بحران اقتصادی راه حل های سیاسی لازم را پیدا کنند. کاری که دولت سیریزا در یونان انجام می دهد در واقع همان "تقدم  پروژه ی  سیاسی بر پروژه اقتصادی" مورد نظر مالجو برای نجات سرمایه است.

سخنان مالجو آشفته است. او دائما معلول ها را به جای علت ها می نشاند و نمودهای کسادی اقتصادی، رکود در تولید اختلاس، دلالیسم، خروج سرمایه و .... را هریک با دیگری توضیح می دهد. نظریات مالجو حتی بیش از حلقه های انباشت مورد ادعای او از انسجام بی بهره است. این توضیح علت ها با معلول ها از سوی او در حوزه مسائل سیاسی نیز تکرار شده است. او که ناتوان از توضیح رابطه سرمایه داری ایران با جاه طلبی های توسعه طلبانه آن است به جای توضیح این توسعه طلبی با علل اقتصادی آن، از این توسعه طلبی برای توضیح مشکلات اقتصادی حرکت می کند. او به جای تبیین حاکمیت اقتدارگرا به کمک ضرورت های انباشت انحصاری سرمایه در ایران، دلالی، فساد، سرکوب و رکود را با اقتدارگرایی  توضیح می دهد. او دائما برای تطهیر سرمایه داری، از نامتعارف بودن سرمایه داری در ایران، انباشت غیر سرمایه دارانه یا تصاحب به شیوه های غیرسرمایه دارانه سخن می گوید. در هیچیک از این موارد مشکل در خود سرمایه داری نیست، مشکل اصلی در نامتعارف بودن، غیر سرمایه داری بودن مناسبات اجتماعی در ایران است.

مالجو نیز همانند همکاران دیگرش به جای آن که کوتاه بودن دست بورژوازی "غیر انحصاری"  و طبقه متوسط مورد علاقه اش از هیأت حاکمه را به کمک گره خوردن مساله انباشت با توسعه انحصاری سرمایه در ایران تبیین کند و نقش محدودیت های رقابتی سرمایه های ایران در منطقه و جهان را در انتقال فشار به بورژوازی خرد و متوسط بررسی نماید، از هسته های موهومِ پرنفوذ در طبقه سیاسی حاکم سخن می گوید. این تفکری است که حاضر نیست معضلات توسعه سرمایه داری را با نقد به سرمایه افشا کند. از این رو به فرافکنی دست می زند و مشکل را در چیزی ورای سرمایه داری، در "طبقه سیاسی حاکم" در "حکمرانی بد" جستجو می کند. مالجو در حال مبارزه با طبقه سیاسی حاکم نیست. طبقه سیاسی حاکم همان بورژوازی است. او در حال پاک کردن رد پای بورژوازی در درون این طبقه سیاسی حاکم است.

اما پیش از پرداختن بیشتر به جوانب سیاسی نهفته در نظرات مالجو و تاریخچه ای از مواضع او، به پاره ای از مقولات طرح شده توسط او اشاره می کنیم.

طبقه شناسی ایران از دیدگاه مالجو

از نظر مالجو "ساختار طبقاتی در حیات شهری در ایران امروز پنج طبقه را در سطح ساختاری دربرمی‌گیرد". اگر به این پنج طبقه ، طبقه سیاسی حاکم را هم اضافه کنیم شش طبقه خواهیم داشت. در این جامعه کارگران دارای کنش جمعی مشترک نیستند. بنابر این بر اساس نظر بدیع مالجو ما در ایران طبقه کارگر نداریم، "نه-طبقه" کارگر داریم. او به این کشف نائل می آید که طبقه کارگر طبقه نیست. درست مثل کسی که مثلا با دیدن یک سیب مثلا ترش به این کشف محیر العقول میرسد که آن سیب، سیب نیست. بورژوازی ایران هر چند به شدت در استثمار طبقه کارگر فعال است اما جزو حکمرانان این جامعه نیست و توسط "حکمرانان بد" مورد ستم واقع می شود. جامعه ایران واجد مناسبات سرمایه داری است، اما تولید درایران سرمایه دارانه نیست و انباشت سرمایه از طرق غیر سرمایه دارانه ای همچون چپاول و فساد و غیره صورت می گیرد و انباشت اولیه هم که تمامی ندارد. قدرت سیاسی در این کشور هم در دست بورژوازی نیست، بلکه این "طبقه سیاسی حاکم" است که همچنان در مسند قدرت پرسه می زند و به چرا می پردازد.

با این تفاصیل جامعه ایران در نظر مالجو بیشتر به یک سمساری شبیه است، که همه نوع جنس و مناسبات و طبقه ای در آن یافت می شود. سمساری ای با اجناس (طبقات و مناسبات) غیر استاندارد و بنجل و با حکمرانانی بد.

او در فرازی از سخنانش به انکار هویت طبقاتی کارگران دست می زند:"پرسش کلیدی این است که آیا طبقاتی که منافع متمایز و گاه متعارضی دارند درعین‌حال توانایی تحقق و پیشبرد منافع طبقاتی خودشان در جامعه را نیز دارند و می‌توانند مُهر منافع خودشان را بر تحولات كلان در جامعه بزنند؟"

"«طبقه»ی كارگر در سطح كنش جمعی در ایران امروز چندان قادر نیست در نقش«طبقه» ظاهر شود و توان طبقاتی ندارد."

در این جامعه ما طبقه کارگر نداریم. زیرا که کارگران دارای کنش های جمعی نیستند. باید توجه نمود که این ادعا از سوی مالجو در زمانی بیان می شود که روزانه خبر ده ها کنش جمعی در طبقه کارگر به گوش ما می رسد.

اما شاید منظور مالجو از کنش جمعی، اعتصابات عمومی و یا دخالتگری سیاسی است. در این صورت باید نتیجه بگیریم که کارگران تا زمانی که دست به کنش های سراسری یا فرا کارخانه ای یا سیاسی نزنند به طبقه تبدیل نخواهند شد. با این برداشت باید نتیجه گرفت که در کشوری مثل چین، کره، یا بسیاری از کشورهای اروپای غربی هم طبقه کارگر نداریم زیرا سال هاست در این کشورها از اعتصابات عمومی و دخالتگری سیاسی کارگران خبری نیست.

در آلمان دخالتگری سیاسی توسط اعتصاب کارگری اصولا غیر قانونی است. در آلمان کارگرانی که عضو اتحادیه ها نیستند حتی اجازه اعتصاب صنفی را هم ندارند. چنین اعتصاباتی اعتصابات وحشی نام گذاری شده و اگر ندرتا هم اتفاق بیفتد به دخالت پلیس و محاکمه کارگران منجر خواهد شد. اتحادیه های کارگری در آلمان نه برای سازمان دهی دخالتگری کارگران بلکه برای خنثی کردن عمل جمعی کارگران، برای چانه زدن و تعامل و سازش با دولت و کارفرمایان سرپا  مانده اند. اتحادیه های کارگری در آلمان شباهتی به سندیکای واحد یا سندیکای هفت تپه -که اولی در جریان یک اعتصاب تهران را قفل کرد و دومی در بستر یک شورش کارگری شکل گرفت- ندارند. در آلمان به طور مثال اتحادیه های کارگران متروی شهری اعتصاب را وقتی شروع می کنند که بلیط های ماهیانه به فروش رسیده باشند و صاحبان شرکت تمام درآمد ماهیانه شان را از پیش کسب کرده باشند. بوروکراسی حاکم بر اتحادیه های کارگری در این کشورها بخشی از بورژوازی حاکم است نه بخشی از طبقه کارگر. این اتحادیه ها نه تشکل های بورژوایی طبقه کارگر، بلکه بنگاه های اقتصادی بورژوایی هستند، که روسایشان بزرگ سهامداران بورس می باشند. علاوه بر این در آلمان طبقه کارگر طی سال های اخیر نه تنها به دخالت نظامی ارتش آلمان در افغانستان، مالی و کشورهای آفریقای مرکزی، عراق و سوریه اعتراض نکرد، بلکه با انتخاب مجدد احزاب حاکم این سیاست ها را تایید نیز نمود. برای راضی کردن کارگران کافی بود تا دستمزد بخش بسیار کوچکی از کارگران آلمان اندکی افزایش یابد و خطر بیکاری کمی کاهش یابد. پس آیا بدین ترتیب و مطابق نظر مالجو نباید نتیجه بگیریم که در کشور آلمان طبقه کارگر وجود ندارد؛ اگر هم چیزی هست "طبقه ها"ی کارگر است!!  آقای مالجو در حال تحقیق و بررسی مشاهداتش نیست او در حال مخدوش کردن مبارزه طبقاتی است. مالجو در حال انکارهویت طبقه کارگر در ایران است. او جزو آن دسته از اقتصاددانان دانشگاهی است که کینه اش را از طبقه کارگر پشت بی طرفی در تحقیق پنهان می کنند. کینه او از طبقه کارگر زمانی بیشتر شد که این طبقه توصیه های او را برای حمایت از جنبش سبز و تبدیل شدن به گوشت دم توپ آن نشنید. البته او حق دارد؛ طبقه ای که توصیه های یک اقتصاددان مدافع بورژوازی را نشنود، طبقه نیست.

پس طبقه سرمایه دار چه؟ آیا مالجو این طبقه را به رسمیت می شناسد یا او را هم همچون طبقه کارگر خلع لباس می کند؟

مالجو می گوید: "آیا بورژوازی برای زدن مُهر منافع طبقاتی خود بر تحولات كلان جامعه توانایی دارد یا خیر؟‌ به این پرسش غالبا دو نوع پاسخ نادقیق و ناقص ارائه می‌شود:.هر اتفاقی در جامعه می‌افتد، كسانی ردپای بورژوازی را در آن می‌بینند و ازاین‌رو بورژوازی را در حیات ایرانی فعال مایشاءِ می‌دانند. برعکس، کسانی دیگر نیز می‌پر‌سند آیا اصلاً در ایران بخش خصوصی داریم و منظورشان درواقع این است که ما اصلاً بورژوازی نداریم. هیچ‌ یك از این دو پاسخ به گمان من درست نیست.  پاسخ این پرسش دو وجه دارد. در وجه نخست معتقدم بورژوازی از توانایی فراوانی برخوردار است، البته تا جایی كه به ارتباطش با طبقات مردمی، از جمله طبقه‌ی كارگر، برمی‌گردد......... اما‌ همین بورژوازی كه در مواجهه با طبقات مردمی، از جمله طبقه‌ی كارگر، چنین توانمند بوده است، از تحمیل اراده‌اش به هسته‌های پرنفوذ در طبقه‌ی سیاسی حاكم همواره عاجز بوده است. ازاین‌رو بورژوازی در ایجاد آن نوع نظم سیاسی كه لازمه‌ی شكوفایی‌اش و تحقق منافع طبقاتی‌اش در واحدهای ملی و منطقه‌ای و جهانی است، عمیقاً ناتوان بوده است. بورژوازی طی سال‌های پس از جنگ در پهنه‌ی سیاسی در ایجاد حكمرانی خوب....... به‌تمامی ناتوان بوده است."

قبل از ادامه بحث اشاره به این نکته لازم است که طبقه ای که چون به زعم نظریه پرداز ما "کنش جمعی" نداشت از مقام طبقه بودن خلع شده بود، حالا و در جریان استثمار یکباره به عنوان "طبقه کارگر" در بحث ظاهر میشود. همین نشان میدهد که تمام آن بحث "طبقه نبودن" طبقه کارگر فقط برای خلع سلاح بیشتر کارگران است. آن نفی وجود طبقاتی کارگران از یک سو و تاکید بر وجود بورژوازیِ تحت سلطه ی "حکمرانان بد" با این هدف صورت می گیرد که اولا اثر انگشت بورژوازی را از روی فقر و رکود و فساد موجود پاک نماید و او را از زیر بار اتهام تنها عامل فلاکت طبقه کارگر تبرئه کرده، "طبقه سیاسی حاکم" را به عنوان متهم درجه اول بر صندلی اتهام بنشاند. و ثانیا به طبقه کارگر تلقین کند که به فکر مبارزه طبقاتی نباشد، چون هنوز به طبقه تبدیل نشده است.

مالجو ابتدا ثابت می کند که طبقه بورژوا تا آن جا که به مطیع سازی طبقه کارگر، انباشت اولیه و تصاحب ظرفیت های محیط زیست برمی گردد یک طبقه قدرتمند است. مالجو تمایلی ندارد که طبقه سرمایه دار را هم همچون طبقه کارگر خلع طبقه نماید. او به این سطح از حضور بورژواها به عنوان یک طبقه برای نتیجه گیری های بعدی نیاز دارد. بدون چنین طبقه ای، حداقل اقتدار لازم برای تحولات مورد نظر مالجو تامین نمی شود. هر چند طبقه بورژوا هم جنسی در میان اجناس بنجل این سمساری است اما باید در جای مناسب قرار گیرد و توی چشم بزند. در نظریه بافی مالجو این کارگران هستند که باید خلع طبقه شوند تا بتوان از همان ابتدا استعداد آن ها برای تحمیل تغییرات اجتماعی را نفی نمود و جایگاه آنان را به سرباز جنبش های سیاسی طبقات دیگر تنزل داد.

در این جا باید باز هم به انصاف مالجو درود فرستاد که ایران را تبدیل به سمساری کرده است تا نتایج سیاسی خود را از آن بیرون بکشد. تکلیف طبقه کارگر با آن چپی که بر سردر این سمساری تابلوی "سرمایه داری" را نصب می کند تا بعدا به همان نتایج سیاسی مالجو برسد چیست!؟

با تمام این ها، همین بورژواهایی که برخلاف کارگران از هویت طبقاتی متعینی برخوردارند، به ادعای مالجو در ایجاد مناسبات سرمایه داری ناتوان بوده اند. و نتوانسته اند قدرت سیاسی را به دست بگیرند و "حکمرانی خوب" را ایجاد نمایند.

مالجو در این قسمت در حال فراهم نمودن مقدمات این نتیجه گیری است که درمیان اجناس بنجل این سمساری، تنها طبقه ی دارای هویت طبقاتی که در ایران  مورد ستم قرار گرفته طبقه بورژواست. مالجو که نمی تواند نقش سرمایه داران را در استثمار کارگران انکار کند، به حیله ای دیگر دست می زند و بورژواها را -که در برابر کارگران طبقه قدرتمند و دارای کنش اجتماعی هستند- در برابر "حکمرانان بد" مظلوم جا می زند. بنابر این هرچند سرمایه داران کارگران را استثمار می کنند اما در صحنه "سیاست های بد" رد پایی ندارند و در نتیجه علی الحساب خطری برای کارگران محسوب نمی شوند. پس کارگران می توانند بدون نگرانی در کنار آن طبقه و حتی پیشاپیش آن پا به میدان بگذارند و با نشان دادن قهرمانی ها و سینه سپر کردن در برابر گلوله ها ضعف طبقاتی خود را جبران کنند.

به راستی عجب شانسی نصیب بورژوازی ایران شده است که به عنوان یک طبقه آنقدر توانا نیست که قادر باشد صفوف اول مبارزه با "حکمرانان بد" را اشغال کنند. و چه چیزی برای کارگران "بی طبقه" بهتر از این که از این ضعف بورژوازی استفاده کرده، آن ها را به آخر صف براند و با سینه سپر کردن در برابر پاسداران، از این مبارزات متشکل تر بیرون بیایند. مالجو که در جریان جنبش سبز رویش را به سران جنبش سبز کرده بود و لزوم وارد کردن منافع کارگران به آن جنبش را به آنان یادآوری می نمود، حالا رو به کارگران می کند و به آنان لزوم فداکاری برای بورژوازی را موعظه می کند. این انحطاط منحصر به مالجو نیست. این انحطاط متعلق به تمام چپ ایران است. وظیفه هر کارگر کمونیستی است که این فریبکاری ها را افشا کند.

ضعف بورژوازی ایران در برابر طبقه سیاسی حاکم برای تزهای مالجو این کاربرد را دارد که به کارگران بقبولاند که از رهبری جنبش هایی از نوع جنبش سبز نباید ترسید. زیرا بورژوازی ایران آن چنان عاجز است که حتی موقعیت کسب رهبری را هم ندارد. بنابر این شرکت در این جنبش ها برای کارگران بازی برد برد است. کارگران با این کارهم "حکمرانان خوب" را جایگزین "حکمرانان بد" می کنند و هم متشکل تر بیرون می آیند. این آن چیزی است که مالجو ادعا می کند که درک کرده است و دولت روحانی و کارگزاران از آن بی اطلاعند. و این آن پروژه سیاسی ای است که به گفته مالجو، فقدانش پروژه دولت روحانی در سپردن نقش پیشتازی به بورژوازی برای ایجاد "حکمرانی خوب" را با خطر شکست مواجه خواهد کرد.

مالجو هنوز به دنبال ایجاد "حکمرانی خوب" توسط بورژوازی و با کمک طبقه کارگری است که نظریات او را باور کرده  است. وی خبر ندارد که "حکمرانی خوب" در تمام 25 سال گذشته بر ایران مسلط بوده است. این را روحانی، بورژوازی "معتدل" و حتی سوسیال دموکرات های مورد نظر مالجو خوب می فهمند. این طبقه متوسط و چپ رادیکال مورد علاقه مالجوست که در رؤیا پردازی ها و موهومات خود قادر به فهم مسئله نیست.

مالجو و مناسبات اجتماعی در ایران

مالجو در ادامه تحقیقاتش در زمینه طبقه شناسی ایران به حیطه مناسبات شناسی وارد می شود. او می گوید:

"جامعه‌ی ایران درواقع جامعه‌ای است واجد مناسبات طبقاتی سرمایه‌داری بدون تولید سرمایه‌دارانه". واجد مناسبات طبقاتی سرمایه داری؛ آن هم بدون تولید سرمایه دارانه. واقعا معلوم نیست که منظور او چیست؟ گویا از دید مالجو جامعه ایران چند مناسباتی است به طوری که مناسبات طبقاتی سرمایه داری یکی از آن هاست. تازه در این بخش از مناسبات های موجود هم تولید سرمایه دارانه نیست! این جاست که باید گفت: پیدا کنید پرتقال فروش را. این دیگر چه نوع جامعه ای است؟ از یک اقتصاددان دانشگاهی می توان انتظار داشت که درکی از ماهیت مناسبات سرمایه داری نداشته باشد ولی بیان چنین نظرات آشفته و بی پایه ای تنها از مالجو و همفکرانش بر می آید و بس. مالجو در حالی این موهومات را به هم می بافد که هلدینگ ها و انحصارات تولیدی همان "طبقه سیاسی حاکم" غیر بورژوایِ بدِ مورد نظر او رتبه چهارم در تولید انحصاری سیمان در سال 2013، رتبه چهاردهم در تولید انحصاری فولاد در سال 2014  و مقام سیزدهم در تولید خودرو در سال 2011  در جهان را از آن خود کرده اند. اما با این پنداربافی های مالجو حتی نمی توان ایران سال 2016 را با انگلستان قرن هفده یا فرانسه قرن هجده هم مقایسه کرد.

از سخنان وی می توان نتیجه  گرفت که از نظر ایشان هرچند جامعه ایران واجد  مناسبات سرمایه داری هست "ولی" این مناسبات مناسبات غالب نیست و هنوز طبقه و مناسباتی دیگر! قدرت سیاسی را در دست دارد. به همین دلیل هم هست که او می گوید بدون یک پروژه سیاسی مکمل، پروژه ی اقتصادی دولت هایی مثل روحانی شانسی برای موفقیت ندارند.

جالب است که این پیشنهاد هنگامی مطرح می شود که بورژوازی و نمایندگانش در قدرت و در حال رتق و فتق امور و دست و پنجه نرم کردن با تضادهای درونی سرمایه هستند. با وجود این مالجو شرط موفقیت توسعه بورژوایی را پروژه ای سیاسی می داند که در آن چپ رادیکال، طبقه کارگر و طبقه متوسط در معیت بورژوازی مظلوم ایران، "انقلابی" را علیه طبقه سیاسی حاکم سازمان دهند. صد رحمت به منشویک ها که چنین پیشنهادی را زمانی در برابر طبقه کارگر قرار می دادند که حداقل بورژوازی روسیه در قدرت نبود.

از این بهتر نمی توان به چشم کارگری که احیانا نظرات مالجو را می شنود و آن را جدی می گیرد خاک پاشید. برای چنین کارگری فقط یک راه باقی می ماند. تن دادن به فلاکت در جامعه ای پر از مناسبات طبقاتی رنگارنگ و مملو از طبقات در هم و آن چنان پیچیده که نمی شود از آن سر درآورد وای به حال آن که با آن مبارزه کرد. مالجو در حال تلقین هیچ بودگی به پرولتاریاست.

همان طور که گفتم هدف مالجو از نقل این قصه ها نه انجام تحقیقی علمی است و نه ارائه شناختی از جامعه. هدف او تغذیه کردن بخشی از چپ همفکرش برای انتقال سردرگمی به درون طبقه کارگر است.

مالجو و انباشت اولیه سرمایه

از نظر مالجو انباشت اولیه در ایران تمامی ندارد. انباشت در تمام سال های پس از جنگ با سلب مالکیت از توده ها و به صورت غیر سرمایه دارانه صورت گرفته است. به عقیده او این داشته های همگانی بوده است که به شیوه ای غیر سرمایه دارانه به تصرف اقلیتی در می آمده است. البته او توضیح نمی دهد که این داشته های همگانی چه زمانی داشته همگانی بوده اند. مثلا آیا کارخانجات فولاد، صنایع خودرو، صنایع نفت و پتروشیمی و معادن دیگر، یا صنایع سیمان که خصوصی شده اند، داشته های همگانی بوده اند که در پروسه سلب مالکیت از مردم تصرف شده اند؟! شاید منظور ایشان از داشته های همگانی خدماتی مثل حمل و نقل و نظافت شهری و غیره هستند که پیش از این به حوزه های کار غیر مولد تعلق داشتند و هدف از آنان کسب ارزش اضافی نبود و اینک با واگذاری به بخش خصوصی و شرکت های پیمانکاری به حوزه کار مولد با هدف کسب ارزش اضافی وارد شده اند.

آقای مالجو خود به خوبی می داند که مناسبات سرمایه داری منحصر به بخش خصوصی نیست. دولت نیز خود بخشی از این مناسبات است. حتی دستگاه مدیریتی و بوروکراتیک دولت هم بخشی از طبقه سرمایه دار حاکم را تشکیل می دهد. پس خصوصی شدن بنگاه های دولتی و تعدیل اقتصادی نه نقطه آغاز سرمایه داری است و نه سلب مالکیت از توده ها، بلکه اقدامی است که در مواردی برای نجات و تضمین پروسه انباشت صورت می گیرد. این اقدامی است که در طی یک قرن گذشته در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری به وقوع پیوسته است.

از نظر مالجو در ایران انباشت اولیه‌ی سرمایه به مدد سلب مالكیت از توده‌ها به روش‌های غیرسرمایه‌دارانه همچنان استمرار دارد. داشته های همگانی (معلوم نیست کدام داشته ها و کدام همگان را می گوید) امروز در انحصار اقلیتی قرار گرفته است. حلقه های زنجیره انباشت در اقتصاد ایران به شدت گسیخته است و و این منابع هم به دلیل چیرگی سرمایه تجاری وارد فعالیت های سوداگرانه می شوند.... و الی آخر. در یک کلام و مطابق ادعای خود مالجو برای تشخیص تحولات نباید به دنبال رد عامل انباشت(یعنی بورژوازی) گشت. انباشتی در معنای سرمایه دارانه آن وجود ندارد. این سمساری با کلاهبرداری و کم فروشی و غارت و دلالی اداره می شود. همه هم زیر سر حلقه مرموز "طبقه سیاسی حاکم" است.

عباراتی از مالجو را با هم بخوانیم: "زنجیره انباشت در اقتصاد ایران به شدت گسیخته است". "انباشت اولیه‌ی سرمایه كه مستمر با انباشت به مدد سلب مالكیت از توده‌ها به روش‌های غیرسرمایه‌دارانه استمرار داشته است". "غلبه‌ی سرمایه‌ی نامولد بر سرمایه‌ی مولد". "چیرگی سرمایه‌ی تجاری بر تولید داخلی".

بدین اعتبار، ضعف بورژوازی در تحمیل اراده‌اش به هسته‌های پرنفوذ طبقه‌ی سیاسی حاكم باعث می‌شود پدیده‌ی ضعف شدید تولید سرمایه‌دارانه در ایران رخ دهد. جامعه‌ی ایران درواقع جامعه‌ای است واجد مناسبات طبقاتی سرمایه‌داری بدون تولید سرمایه‌دارانه.

 این عبارات مورد علاقه ی چپی هم هست که با قسم و قرآن خود را مارکسیست معرفی می کند و دولت ایران را دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی می نامد؛ اما با این وجود تحولات اجتماعی و سیاسی را با حاکمیت استبدادی، اسلامیت رژیم؛ فساد حکمرانان و غیره توضیح می دهند. براستی چه تفاوتی بین مواضع این جریانات ایجاد می شد اگر این رژیم به جای دولت یا حکومتی سرمایه داری؛ مثلا دولتی عقب مانده، نیمه مستعمره، استبدادی، فئودالی یا غیره می بود. واژه سرمایه داری برای این چپ تنها یک برچسب است. با برداشتن این برچسب، از  روابط اجتماعی و طبقاتی ایران چیزی بیشتر از پریشان بافی های محمد مالجو نمی ماند. موهوماتی که از دهان هر بورژوایی خارج می شود. بی علت نیست که امروز شاهد همسویی چپ و "فعالین کارگری" با دست راستی ترین جریانات بورژوایی داخلی و بین المللی هستیم. بنیادهای نظری این چپ اساسا تفاوتی با اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها، سکولارها و لیبرال دموکرات ها ندارد. اختلافات آن ها در سلیقه ها و جزییات تاکتیکی است.

به عنوان نمونه بر طبق برداشت همه این "تئوریسین" ها تعطیلی صنایع کاربر و بیکاری در ایران شباهتی به پدیده بیکاری در دیگر جوامع سرمایه داری ندارد. در ایران این پدیده را باید با سوء مدیریت عده ای احمق و ثروت اندوزی عده ای چپاولگر توضیح داد. بر این اساس مهم نیست که نقش افزایش ترکیب ارگانیک سرمایه و انحصارات سرمایه داری در تعطیلی صنایع کاربر و بیکاری کارگران چیست. بر طبق این درک رکود اقتصادی نیز نتیجه فساد، حماقت ها و سوء مدیریت هاست.

یک اقتصاددان دانشگاهی برای توضیح بیکاری نباید لزوما به رقابت سخت انحصارات برای حفظ خود در بازار جهانی اشاره کند. برای او توجه به فشار ضروری این بخش از سرمایه ها بر سطح دستمزدها برای سر پا نگاهداشتن خود در بازار اهمیتی ندارد و باز هم برای او اهمیتی ندارد تا مسئله بازتوزیع سود به نفع سرمایه های با ترکیب بالاتر در جامعه و تاثیر آن بر رکود بازار داخلی را از نظر بگذراند. این ها متدهای تحقیق کمونیست ها و مارکسیست های انقلابی است. اقتصاددان دانشگاهی ما باید به فکر نجات سرمایه داری از رکود و بحران باشد و برای آن پروژه ارائه دهد و پروژه های دیگران را نقد کند.

راستی هم اگر در ایران تولید سرمایه دارانه صورت نمی گیرد، و انباشت هم به روش های "غیر سرمایه داری!" انجام می شود؛ پس به کار بردن متد مارکسیستی در نقد اقتصاد سیاسی ایران چه معنایی دارد. همان کافی است که مثل محمد مالجو رد همه اتفاقات را در فساد و سوء مدیریت "حکمرانان بد" جستجو کنیم.

اگر در جامعه ای انباشت، سرمایه دارانه نیست، آن جامعه، جامعه سرمایه داری نیست. از این جا به بعد تا رسیدن به نتایج سیاسی مورد نظر مالجو راه درازی در پیش نیست. بدیهی است که در چنین جامعه ای طبقه کارگر به معنای واقعی کلمه هم نمی تواند وجود داشته باشد. و طبیعتا نمی تواند کنش جمعی درخوری هم از خود بروز دهد. و به تبع آن نمی تواند نقشی در سیاست جز به عنوان سیاهی لشکر داشته باشد.

پس نقش چپ رادیکال این وسط چیست؟...... نقش این چپ "متشکل" کردن این "کارگران" در قالب کمیته ها و نهادها و آماده نمودن آن ها برای خدمت به بورژوازی است.

در حالی که جریان اصلی اقتصاددانان بورژوا راه های تسهیل انباشت سرمایه را جستجو می کنند، اقتصاددانان چپ نظم موجود را  برای طبقه کارگر و لایه های پایینی جامعه تئوریزه و توجیه می کنند. محمد مالجو تنها یک نمونه از ده ها نمونه ی این نظریه پردازان است.

این نظریه پردازان تلاش می کنند تا نابسامانی ها و کشمکش های درون جامعه و اقتصاد ایران را با نامتعارف بودن سرمایه داری ایران، اقتصاد نفتی، و یا غیر ارگانیک بودن، وابسته بودن یا ضعف پیوندهای درونی بین اشتغالزایی و تولید و سرمایه گذاری و صادرات، یا تجاری یا غیر تولیدی بودن توضیح دهند. اینان معلول ها را به جای علت نشانده اند. آن ها حتی وقتی از سرمایه داری در ایران و ضرورت تغییرات ساختاری سخن می گویند، اصلاح طلبانی بیش نیستند. این جریانات در صددند تا نقش مرکزی انباشت سرمایه را در تعیین الگوهای توسعه کتمان و پنهان کنند. آن ها رکود در انباشت، کسادی و بحران اقتصادی را تابعی از نابسامانیها می دانند و نه به عکس. این افراد به دنبال نسخه ای کلاسیک از سرمایه داری می گردند که ساختی ارگانیک داشته باشد. چنین سرمایه داری ای فقط در تصورات آن ها یافت می شود. کلاسیک ترین دوره های توسعه سرمایه در اروپا و آمریکا دارای چنین ساختی نبوده اند. دست نامریی بازار بدون دخالت قدرت و دولت سرمایه داری حتی برای یک لحظه نیز قابل دوام نبوده است. ضمیمه نمودن ثروت های طبیعی به مناسبات کالایی، و تصاحب دارایی های عمومی و زمان کار و زیست انسان ها هیچ گاه بدون قدرت فعاله دیکتاتوری سرمایه میسر نبوده است. و در یک کلام سرمایه داری هیچگاه از نابسامانی، فساد و عدم تناسب و تبارزات غیر ارگانیک به دور نبوده است.

کافی است وجود باندهای مافیایی و گانگستری را به عنوان بخشی جدا ناشدنی از تاریخ قرن بیستم سرمایه داری در آمریکا به یاد آوریم. کافی است دلار و نقش رانتی آن به نفع دولت و سرمایه داری آمریکا را خاطرنشان کنیم و به سیستم فاسد اما قانونی حمایت مالی میلیونرهای آمریکایی از کاندیداهای ریاست جمهوری و تعهد متقابل کاندیداها به آن ها اشاره نماییم. کافی است تصاحب هر روزه ی اقیانوس ها، فضا، کرات آسمانی، محیط زیست و حتی رحم زنان و تبدیل آن ها به کالا را از نظر بگذرانیم؛ و کافی است به دخالت های نظامی قدرت های سرمایه داری برای نابود کردن سرزمین ها، تصاحب خرابه ها و سرمایه گذاری مجدد روی آن ها توجه کنیم. این ها اتفاقاتی است که هر روز در اطراف ما رخ می دهند. اتفاقاتی که حاکی از آن است که بدون مداخله قدرت؛ تحکیم، تثبیت، تضمین و تداوم توسعه سرمایه داری ممکن نیست. اتفاقاتی که ثابت می کنند دولت، قدرت متمرکز، سرکوب، نظامی گری و فساد اجزاء جدایی ناپذیر انباشت سرمایه هستند. هرچند استثمار و تولید ارزش اضافه در مناسبات سرمایه داری برخلاف اشکال دیگر مناسبات طبقاتی مبتنی بر جبرهای اقتصادی است اما این تفاوت طبقه سرمایه دار را از اعمال دیکتاتوری طبقاتی بر جامعه و تصاحب هر آن چه که راه انباشت سرمایه را باز می کند بی نیاز نمی سازد.

به صراحت می توان گفت که توسعه ارگانیک سرمایه داری و انسجام درونی انباشت تنها در ذهن کسانی مثل مالجو وجود دارد. او درکی سیستمی و در نهایت اخلاقی از مناسبات سرمایه داری ارائه می دهد. به همین دلیل هم هست که دولت احمدی نژاد را حکمرانیِ بد می نامد و وقتی از ضعف های دولت روحانی سخن می گوید در نقش ناصحی برای حکمرانِ خوب  ظاهر می شود. مالجو  که تجربه دفاع از جنبش سبز را پشت سر دارد از مدت ها پیش متوجه شده است که بدون استفاده از گوشت دم توپ و سپر انسانی طبقه کارگر، طبقه متوسط و بورژوازی خارج از حاکمیت  شانسی برای حضور در هیات حاکمه نخواهند داشت. و البته او آنقدر باهوش هست که بداند بورژوازی برای استفاده از این سیاهی لشکر باید وعده هایی هم به طبقه کارگر بدهد. اما گویا فراموش کرده است که یکی از جرم های احمدی نژاد وعده ی خانه های 1000 متری برای هر ایرانی و افزایش یارانه های نقدی به 200000 تومان بود. جناحی که مالجو برایش کلاس درس گذاشته است، حتی به اندازه اصولگرایان هم تحمل این حرف ها را ندارد.

ادامه دارد.....

وحید صمدی

26 دی 94

16 ژانویه 2016

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر